خوف و شک
خوف و شک
أصبح ضحیة العدید مــِن المخاوف
أحسّ بالقلق یضطهدنی و یهکنی ، یا حبیبی ،
کالطفل الذی فقد اُمه و فی ظلام حالک ،
لو ینتهی حبک ...، حتی وإن اتیتک بأقصی
محدودیة الطبع البشری الذی أنا علیه ؛ و لو فی النهایة
تتخلی عنــّی ...أبداً لا یمکن
أن أصبر علی فقدانک ، کلــّا و حیاتی
فی کل لحظةٍ لا خالق لها غیرک ؟
لماذا یا إله ، لماذا تتخلی عنی
فی الحیرة الظلماء؟
خوف و شک : ترس و تردید
وقتی از تو دور می شوم
قربانی ترسها ی بسیاری می شوم
نگرانی مرا رنج می دهد و پریشانم می کند ای محبوب من ،
مثل کود کی که مادرش را گم کرده است و در تاریکی مطلق است .
اگر عشقت پایان پذیرد ...، حتی اگر تو را به دورترین مرزهای بشریت ببرم که هم اکنون من در آن بسر می برم ؛ وحتی اگر مرا در نهایت
تنها بگذاری ... هرگز ممکن نیست
که در نبودنت صبور باشم ، حاشا و سوگند به زندگانیم
در هر لحظه برای من خالقی غیر از تو نیست؟
چرا ای خدا ، چرا در حیرت تاریک مرا تنها می گذاری ؟