خوش آمدید
با سلام به تمام بازدیدکنندگان محترم
از امروز امکان کپی مطالب وبلاگ حقیر وجود دارد ، ولی خواهشمند است از کپی دسته جمعی مطالب وبلاگ و استفاده در وبلاگ های خود بدون ذکر منبع خودداری نمایید.
لطفاً از پیج زیر هم دیدن فرمایید.
با سلام به تمام بازدیدکنندگان محترم
از امروز امکان کپی مطالب وبلاگ حقیر وجود دارد ، ولی خواهشمند است از کپی دسته جمعی مطالب وبلاگ و استفاده در وبلاگ های خود بدون ذکر منبع خودداری نمایید.
لطفاً از پیج زیر هم دیدن فرمایید.

اگر فرزند شما ، خواهر و برادر شما ، خواهرزاده ، برادرزاده و ... کلاس دوم و سوم ابتدایی هست ، سی دی کمک آموزشی حقیر را به خانه ببرید و از یادگیری هزاران مطلب آموزشی ، مذهبی و ... لذّت ببرید و آن را به عنوان کادو و هدیه به دلبندتان بدهید.ارزش آن را دارد که به جای خرید اسباب بازی و ... این محصول را خریداری نمایید.
تا امروز بیش از 200 ایرانی این سی دی را خریده اند و کاملاً راضی بوده اند.
برای مشاهده محتویات سی دی و دانلود نرم افزار روی تصویر زیر کلیک نمایید.

کلکسیون ضرب المثل های عربی و معادل فارسی
نمونه سوال عربی سوم همراه با جواب و ترجمه
60 تسـت دين و زندگـي اول همراه با جـواب
۱۳ حکـایت زیبا همراه با ترجمه فارسی
ترکیب کـلمات پرکـاربرد در زبان عربی
ترکیب کامل 10 سوره آخر قرآن کریم
بحــث کامـل منصـرف و غیرمنصـرف
نام های مـردان بزرگ تاریخ ایران
معلّقات سبع
نکـات کنکـــوری 
متن و ترجمه کامل عربی اول متوسطه 
متـن و ترجمه کامـل عربی دوم متوسطه 
متـن و ترجمه کامل عـربی سـوم عمـومی 
متـن و ترجـمه کـامـل عربی سـوم انسانی 
نـکــات درس هــشتم ســال اول مـتوسطه 
نکـات درس نـهم سـال اول متــوسطـه 
نـکات درس دهـم سـال اول مـتـوسطه 
امتـحان نهـایی عربی پیش دانشـگاهی 
نمـونه سوال عربی اول.نیمسـال دوم 
یه نـمونه سـوال خوب واسـه تکلیف 
تاثیر بازیهای اینترنتی بر درس بچه ها 
نکاتی در مورد تقلب کردن دانش آموزان 
روشـهای صـحـیح مـطالــعـه کــردن 
جــمـلاتـی از امــام عـــلی(ع) 
60 تست دیـن وزنـدگی اول با جواب 











|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
ترکیب کامل 10 سوره آخر قرآن کریم
به ادامه مطلب بروید
فایل دارای رمز می باشد = در واتساپ پیام بدهید : 09139166288
ـ للترجمه:
الف ـ «إذا التَبَسَتْ عليکُم الفِتَنُ کقِطَعِ اللَيلِ المُظْلِمِ فعَليکُم بِالقرآنِ»
ب ـ يستطيعُ الانسانُ أنْ يَصلَ إلی أهدافِهِ فَيفوزَ فی حياتِهِ.
ج ـ کانَ المُسْلِمونَ قَد بَلَغُوا مَنْزلةً رفيعةً فی العلومِ.
دـ تَحَوَلَتْ بَکاءَةُ الْعَرَبِ وَ ربَتْ أبْناءَها عَلی القِيَمْ الاسْلامِيَةِ.
هـ ـ نَحْنُ اجتَمَعْنا فی هذا المکان حتی نُکَرِمَ إنساناً ضَحی بنفسِهِ.
وـ و اتْرُکِ الحِرصَ تَعِشْ فی راحةٍ قَلَما نال مُناهُ مَنْ حَرصَ.
پاسخ: 1ـ ترجمه کنید:
الف ـ هنگامی که فتنه ها مانند پاره های شب تاریک شما را فرا گیرند (مشتبه شوند) به قرآن پناه ببرید.
ب ـ انسان می تواند به هدفهایش برسد پس در زندگیش پیروز شود.
ج ـ مسلمانان در زمینه ی علوم به مقامی بزرگ رسیده بودند.
دـ دختر گریان عرب متحول شد و فرزندانش را بر پایه ای ارزش های اسلامی تربیت نمود.
هـ ـ ما در این مکان جمع شده ایم (شدیم) تا این که انسانی را گرامی بداریم که جانش را فدا کرد.
وـ حرص را کنار گذار تا در راحتی زندگی کنی کسی که حرص ورزد به ندرت به آرزوهایش می رسد.
2ـ اُکْتُبِ الْکَلِمَةَ الْمَطْلوبَةَ:
الف ـ ذَريعة (بالفارسية) ب ـ وعده می دهیم (بالعربية) ج ـ حُلْو (متضادة) دـ فَرِح (مرادفة)
2ـ کلمه ی خواسته شده را بنویسید:
ذريعة: بهانه وعده می دهیم: نَعِدُ حُلْو: مُر فرح: مسرور
3ـ انتخب الترجمة المناسبة:
الف ـ «الحمدُلِله الذی شَرَفَنی بِاسْتِشْهادِ إولادی.»
1ـ خدا را حمد و سپاس می گوییم که شرافت شهادت را به اولاد من بخشد.
2ـ حمد و سپاس خدایی را است که با شهادت فرزندام به من شرافت بخشید.
ب ـ «و ما يُکَذِبُ بِالدينِ إلا کُلُ مُعْتَدٍ أثيم.ٍ»
1ـ و روز قیامت را تکذیب نمی کردند مگر همه ی متجاوزان گناهکار.
2ـ و روز قیامت را تکذیب نمی کند مگر هر متجاوز گناهکاری.
ج ـ أکمَل الترجمه التالية: «سَوْفَ نَسْتَقْبِلُهُ کَما کُنا نَسْتَقْبِلُ مُلو کَنا فی الماضی.»
از او استقبال خواهیم کرد هم چنان که از ................. در گذشته .........................
3ـ ترجمه ی مناسب را انتخاب کنید:
الف ـ گزینه ی «2» (هر گاه در خبر مبتدا، فعل نباشد ا ز مشتقات «است» استفاده می شود.)
ب ـ گزینه ی «2» (هرگاه پس از کلمه ی «کل» اسم مفرد بیاید در زبان فارسی به «هر» ترجمه می شود. در این صورت فعل جمله نیز مفرد ترجمه می گردد.)
ترجمه را کامل کنید:
ج ـ پادشاهانمان ـ استقبال می کردیم (فعل مضارع با کان، در زبان فارسی معادل ماضی استمراری ترجمه می شود.)
4ـ عين الصحيح عن ترجمة ما أشير إليه بخط ٍ:
الف ـ انزعج الرسول (ص) من فعل الرجل: (افسوس خورد ـ ناراحت شد ـ عصبانی شد)
ب ـ فَرَالمُشْرِکُونَ مِنْ الْمَعْرَکَةِ خائِفينَ مَذْعورينَ: (وحشت زده ـ شکست خورده ـ شتابزده)
ج ـ دَفَعَ الفارِس و أوقَعَه عن الفَرَس: (پرداخت ـ عقب زد ـ دفاع کرد)
دـ ألْقَی أباه إلی زاويةٍ فَتَرَکَهُ: (ملاقات کرد ـ پرتاب کرد ـ نشاند)
4ـ ترجمه ی درست کلماتی را که زیر ان خط کشیده شده است، تعیین کنید:
الف ـ انزعج:ناراحت شد. ب ـ مذعورین:وحشت زده ج ـ دفع:عقب زد دـ القی:پرتاب کرد
5ـ صحح الأخطاء فی ترجمة العبارات التالية:
الف ـ جاءَ الأبُ و قَبَلَها و أجْلَسها عندهُ : پدر آمد و او را پذیرفت و کنارش نشست.
ب ـ نَحْنُ قَدْ تَعَوَدْنا أنْ نَاْمَنَ غَضَبَ المُلُوکِ بتقديم الهَدايا : ما عادت کرده بودیم با تقدیم کردن هدیه ها خشم پادشاهان را آرام سازیم.
ج ـ يا صاحبَ القُدرةِ! لا تنسَ يومَ الحسابِ. لَمْ اُسرَ مِنْ فَشَلِهِ : ای صاحب قدرت! روز قیامت را فراموش نمی کنی. از شکست تو شاد نشدم.
5ـ اشتباهات در ترجمه را درست کنید:
الف ـ پذیرفت ـ بوسید (قبّل به معنی «بوسید» ترجمه می شود.)
نشست - نشاند (فعل اجلس در باب افعال متعدی است و به معنای«نشاندم به کار میرود.)
ب ـ عادت کرده بودیمـ عادت کرده ایم (حرف قد با فعل ماضی در زبان فارسی غالباً به ماضی نقلی ترجمه می شود.)
آرام سازیم در امان باشیم (کلمه ی امن به معنی «در امان بودن» می باشد.)
ج ـ فراموش نمی کنی فراموش نکن(لا تنس فعل نهی است.)
از شکست تو، از شکست او (زیرا ضمیر متصل در «فشله» ضمیر غایب است.)
6ـ عَرِب العبارة التالية:
آیا شما پروردگارتان را با اخلاص می خوانید؟
6ـ به عربی برگردانید:
هل تدعون ربکم بالاخلاص (مذکر) هل تدعون ربکن بالاخلاص (مونث)
7ـ اقرأ النص التالی ثم أجب عن الأسئلة:
«قَدِاسْتَخْدَمَ القرآنُ البرهينَ و الأدلةَ المُتنوِعة لِتَشْمُلَ جميعَ المُخْتلِفة (... لَقَدْ صَرَفْنا فی هذا القرآنِ لِلناسِ مِنْ کُل مَثَلٍ). إنَ الاياتِ العلميةَ فی القرآن تُخاطِبُ الإنسانَ الذی لايَطْمَئِنُ اطمئناتاً تاماً إلا عَنْ طريق التجربةِ لِيزدادَ معرفةً و لايَمُرَ علی نِعَم اللهِ غافلاً.»
1ـ لماذا استخدم القرآنُ الأدلةَ المتنوعة؟
2ـ مَن الذی تُخاطِبُهُ الآياتُ العلميةُ فی القرآنِ؟
3ـ عَيِنْ الصَحيح:
الف) القرآنُ لا يُخاطِبُ إلا الذينَ تطمئنُ قلوبُهُمْ بالتجربةِ.
ب) القرآنُ الکريم کتابٌ اِلهیٌ يهتم بالدين و الدنيا.
4ـ عين التمييز و الفعل المضاعف و المعطوف من النص.؟
7ـ متن را بخوانید و پاسخ پرسشها را بدهید:
1ـ لتشمل جميع الفئات المختلفه.
2ـ الاياتُ العلميةُ في القرآن تُخاطِبُ الإنسانَ الذي لا يَطمَئِنُ اطمئناناً تامَاً إلا عَن طريق التجربةِ.
3ـ گزینه ی « ب »
4ـ تمییز:معرفة (رفع ابهام از نسبت می کند زیرا در عبارت «لیز داد» ابهام وجود دارد.)
فعل مضاعف:يَمُرَ (زیرا عین الفعل و لام الفعل آن هر دو از یک جنس هستند و به عبارت دیگر فعل هایی که مجرد آنها حرف مشدد دارند مضاعف هستند.یا اینکه تشدید آخر فعل باشد غالبا مضاعف می باشد)
معطوف: الادلةَ (زیرا بواسطه حرف عطف «واو» به «البراهین» عطف شده است.)
8ـ اکمل الفراغ مما بين القوسَيْنِ:
الف ـ يَنْدَفع الأبناءُ ............... (اسم فاعل مِنْ «کَبَرَ» حالاً)
ب ـ يَجْتَهِدُ فی الدروس ........... الآملينَ. (المفعول المطلق)
ج ـ خرجنا من الصف و لم ............ الجرسُ. (يُدَق ـ يُدْقُ ـ يُدَقَ )
د ـ امتلأ قلبی .......... حينما سَمِعتُ خبرَ نجاحک. (فرحٌ ـ فرحاً ـ الفرحَ)
هـ ـ فَلَنْ نَزيدَکُمْ إلا ............. (عذابٌ ـ عذابٍ - عذاباً)
وـ مَنْ قُتِلَ ........... فقَد جَعَلْنا لوليه سلطاناً. (مظلوماً ـ مظلومٍ ـ مظلومٌ )
8 ـ جاهای خالی را کامل کنید:
الف ـ مَکَبَرينَ ب ـ اجتهادَ ج ـ يُدقَ د ـ فَرِحاً هـ ـ عذاباً وـ مظلوماً
9ـ عين فی العبارات التالية: «التمييز ـ المفعول المطلق و نوعه ـ المستثنی منه ـ المفعول فيه ـ المنادی ـ الحال و صاحبها»
طَلَب الأطفالُ أن یتوقفَ الرسولُ (ص) عندهم و يُشاهدَ لعبَهُم مشاهدةً. قالتِ المعلمةُ و هی مشفقةٌ: أیتها الطالباتُ کُنَ أکثرَ الناسِ اجتهاداً و لايَکُنْ قصدُ کنَ شياً إلا الوصولَ إلی الحقِ.
9ـ تمیز و مفعول مطلق و .... را تعیین کنید:
تمیز: اجتهاداً مفعول مطلق: مشاهدة نوع مفعول مطلق: تأکیدی مستثنی: الوصول مستثنی منه : شيئا مفعول فيه : عِنْدَ منادی: أيةُ حال: هی مشفقةٌ صاحب حال: المعلمة
10:الف) أذکر نوع الأفعال المعتلة فی العباراة التالية:
«کان النبیُ (ص) دائمَ التأکيد علی تربية الأولاد و لا يَدَعُ التأکيدَ علی احترامِ الصِغارِ.»
ب) املأ الفراغ:
1ـ أنتَ ......... رحمة الله. (الأمر مِنْ«رَجا ـُـ »
2ـ هُم ...... عيوبَ الناسِ. (المجزوم بـ «لم» مِنْ «وَصَفَ» ـِـ »
10- الف) نوع فعل معتل را بنویسید:
کانَ: اجوف واوی يَدَعُ: مثال واوی
ب) جاهای خالی را پر کنید:
1ـ اُرْجُ (مضارع آن تَرْجُو است و چون فاعل الفعل ساکن است در فعل امر آن نیاز به همزه داریم و در امر فعل ناقص، علامت جذم حذف حرف عله است که «واو» حذف می شود.)
لم يَصِفُوا (در فعل های مضارع مثل واوی غالباً حرف عله «واو» حذف می شود و چون فعل مضارع صیغه ی «للغائبين» است به خاطر «لَمْ» جازمه، نون آن نیز حذف می شود.)
11ـ شکل ما أشير إليه بخطٍ:
ليسَتْ عندی ذرة حسداً. لا خير فی وُدِ إمریء متلوِن.
11ـ حرکت گذاری کنید:
ذرةٌ (زیرا اسم مؤخر فعل ناقص «ليسَتْ» می باشد و آن مرفوع است.)
خَيْرَ (زیرا اسم لاس نفی جنس و مبنی بر فتح است.)
متلونٍ (صفت به تبعیت مجرور)
12ـ صَحِح الأخطاءِ:
الف ـ صباحَ أحدُ الأيامِ کان الأطفالَ يلعبُونَ. (خطأين)
ب ـ يا عبادُ الرحمن لاتَعْبُدُوا إلا اللهُ. خطأين)
ج ـ جواد و فاطمةَ خيرٌ منی خُلقٌ. (خطأين)
12ـ اشتباهات را درست کنید:
الف ـ احدُ = احدِ (زیرا مضاف الیه می باشد پس مجرور است.)
الأطفالَ = الأطفالُ (زیرا اسم کان می باشد و آن مرفوع است.)
ب ـ عبادُ=عبادَ (زیرا منادی مضاف منصوب است.)
اللهُ = اللهَ (چون استثناء مفرغ است و اقتضای عامل، مفعول به است و آن منصوب است.)
ج ـ فاطمةَ = فاطمةُ (چون فاطمه معطوف است به «جواد» و «جواد» مبتدا و مرفوع است پس «فاطمة» نیز مرفوع می شود.)
خُلْقُ = خُلْقاً (چون تمییز نسبت است و تمییز منصوب می باشد.)
13ـ أعرب ما أشير إليه بخطٍ: (ترکيب)
أکثر الناس عقلاً من يستشير الناسَ إلا الجاهلين منهم.
13ـ ترکیب کنید:
اکثر: مبتدا و مرفوع عقلاً: تمییز و منصوب الجاهلينَ: مستثنی و منصوب
14ـ للإعراب و التحليل الصرفی: (تجزیه و ترکیب)
المُشرِکُونَ يَظْنُون أنَ نِهايَةَ الإسلامِ أصبَحَتْ قَريبةً.
14ـ تجزیه و ترکیب کنید:
يظنُونَ: فعل مضارع ـ للغائبينَ ـ مجرد ثلاثی ـ صحيح ـ مضاعف ـ متعـدد ـ معلوم ـ معرب ـ محلا ً مرفوع
نهايةً: اسم ـ مفرد مؤنث ـ جامد ـ معرف به اضافه ـ معرب ـ منصرف/ اسم اِنَّ و منصوب.
قريبةً: اسم ـ مفرد مؤنث ـ مشتق ـ صفت مشبهه ـ نکره ـ معرب ـ منصرف/ خبر اَصْبَحَ و منصوب.
الشاعر زهير بن أبي سلمى
هو زهير بن أبي سلمى واسم أبي سلمى رباح بن ربيعة ينتهي نسبه إلى مزينة احدى قبائل مضر . نشأ و عاش في بني عبد الله بن غطفان فقد كان أبوه قد تزوج امرأة منهم و أقام هو و أولاده بينهم . يعد زهير في الطبقة الأولى من شعراء الجاهلية مع امرىء القيس و النابغة و الأعشى و يفضله كثير من الرواة على أصحابه . كان زهير رواية لأوس بن حجر التميمي زوج أمه و قد تاثر به و سار على طريقته في تنقيح الشعر لكنه تفوق على أستاذه حتى أخمله . يدور أكثر شعر زهير على المدح و الوصف و الحكمة و له قليل من الاعتذار و الهجاء . و كان اكثر مدحه لساداة بني مرة من ذبيان و خاصة هرم بن سنان فقد كان منقطعاً إليه و كان هرم يجزل له الجوائز ، و قد مدح معه أباه سنان بن أبي حارثة و الحارث بن عوف بن سنان و حصن بن حذيفة . عُمّر زهير طويلاً جاوز الثمانين أو التسعين و يقال إنه توفي قبل البعثة بسنة و لم يتصل الشعر قي أسرة في الجاهلية كما اتصل في أسرة زهير فقد كان أبوه شاعراً و أختاه سلمى و الخنساء شاعرتين و ابناه كعب و بحير و حفيده عقبة و ابن حفيده العوام بن عقبة جميعاً شعراء . و كان خاله بشامة بن الفدير شاعر غطفان
|
بِحَوْمَانَةِ الدَّرَّاجِ فَالُمتَثَلّمِ |
أَمِنْ أُمِّ أَوْفَي دِمْنَةٌ لَمْ تَكَلَّمِ |
|
مَرَاجِيعُ وَشْمٍ فِي نَوَاشِرِ مِعْصَمِ |
وَدَارٌ لها بالرَّقْمتَيْنِ كأَنَّهَا |
|
وَأَطْلاَؤُهَا يَنْهَضْنَ مِنْ كُلِّ مَجْثَمِ |
بِهَا الْعَيْنُ وَالأَرْآمُ يْمَشِينَ خِلْفَةً |
|
فَلأْياً عَرَفْتُ الدَّارَ بَعْدَ تَوَهُّمِ |
وَقَفْتُ بِهَا من بعْدَ عِشْرِينَ حِجَّةً |
|
وَنُؤْياً كَجِذْمِ الْحوْضِ لم يتَثَلَّمِ |
أَثَافِي سُفْعًا فِي مُعَرَّسِ مِرْجَلٍ |
|
أَلا أنْعِمْ صَبَاحاً أَيُّهَا الرَّبْعُ وَاسْلَمِ |
فَلَمَّا عَرَفْتُ الدَّارَ قُلْتُ لِرَبْعِهَا |
|
تَحَمَّلْنَ بالعَلْيَاءِ من فَوْقِ جُرْثُمِ |
تَبَصَّر خَلِيلي هَلْ تَرَى من ظَعائِنٍ |
|
وكَمْ بِالقنانِ مِن مُحِلِّ وَمُحْرِمِ |
جَعَلْنَ الْقنانَ عَنْ يَمينٍ وَحَزْنَهُ |
|
ورَادٍ حَوَاشِيهَا مُشَاكهةَ الدَّمِ |
عَلَوْنَ بأَنْماطٍ عِتَاقٍ وَكِلَّةٍ |
|
عَلَيْهِنَّ دَلُّ النَّاعِمِ المتَنَعِّمِ |
وَوَرَّكْنَ فِي الْسُّوبانِ يَعْلُونَ مَتْنَهُ |
|
فَهُنَّ وَوَادِى الرَّسِّ كاليَدِ لِلْفَمِ |
بَكًرْنَ بُكُوراً وَاسْتَحَزْنَ بِسُحْرةٍ |
|
أَنِيقٌ لِعَيْنِ الْنَّاظِرِ الُمتَرَسِّمِ |
وَفيهِنَّ مَلْهَىً لَّلطِيفِ وَمَنْظَرٌ |
|
نَزَلْنَ بهِ حَبُّ الْفَنَا لم يحَطمِ |
كَأَنَّ فتَاتَ الْعِهْنِ في كلِّ مَنْزِلٍ |
|
وَضَعْنَ عِصِيّ الْحَاضِرِ الُمتَخَيِّمِ |
فَلَمَّا وَرَدْنَ الَماءَ زُرْقاً جِمَامُهُ |
|
على كلِّ قَيْنيِّ قَشِيبٍ وَمُفْأَمِ |
ظَهَرْنَ مِنَ السُّوبانِ ثُمَّ جَزْعْنَهُ |
|
رِجالُ بَنَوْهُ مِن قُرَيشٍ وَجُرْهُمِ |
فَأَقْسَمْتُ بالبَيْتِ الّذِي طافَ حوْلَهُ |
|
على كلِّ حالٍ من سَحيلٍ وَمُبْرَمِ |
يَميناً لَنِعْمَ الْسَّيِّدانِ وُجِدْتَما |
|
تَفَانَوْا وَدُّقوا بَيْنَهُمْ عِطْر مَنْشِمِ |
تَدَارَ كُتما عَبْساً وَذُبْيَانَ بَعْدمَا |
|
بمالٍ ومَعْروفٍ من الْقَوْلِ نَسْلَمِ |
وقَدْ قُلْتُما: إِنْ نُدْرِكِ السِّلْمَ واسِعاً |
|
بَعِيدَيْن فيها مِنْ عُقُوقٍ ومَأْثَمِ |
فَأَصْبَحْتُما منها على خَيرِ مَوْطِنٍ |
|
ومَنْ يَسْتَبِحْ كنزاً من الَمجدِ يَعْظُمِ |
عَظِيمْينِ فِي عُلْيَا مَعدِّ هُديِتُما |
|
يُنَجِّمُهَا مَنْ لَيْسَ فِيهَا بِمُجْرِمِ |
تُعَفَّى الكُلُومُ بالِمئينَ فأصْبَحَتْ |
|
وَلم يُهَرِيقُوا بَيْنَهُمْ مِلْءَ مِحْجَمِ |
يُنَجِّمُهَا قَوْمٌ لِقَوْمٍ غَرامَةً |
|
مَغَانمُ شَىَّ مِنْ إِفَالٍ مُزَنّمِ |
فأصْبَحَ يَجَرِي فيهمُ منِ تلادِكُمْ |
|
وَذُبيَانَ هل أَقْسَمْتُم كلَّ مُقْسَمِ |
أَلا أَبْلِغِ الأَحْلافَ عني رِسَالَةً |
|
لِيَخْفَى ومَهْما يُكْتمِ اللهُ يَعْلَمِ |
فَلا تَكْتُمُنَّ اللهَ ما في نُفُوسِكمْ |
|
لِيَوْمِ الحِسابِ أَوْ يُعَجَّلْ فيُنْقَمِ |
يُؤَخَّرْ فيُوضَعْ فِي كِتَابٍ فَيُدَّخَرْ |
|
ومَا ُهَو عَنْهَا بالحَديثِ الُمرَجَّمِ |
وَمَا الحَرْبُ إِلا ما عَلِمْتُم وَذُقْتُمُ |
|
وَتَضْرَ إِذا ضَرَّيْتُمُوها فَتَضْرَم |
مَتَى تَبْعَثُوها تَبْعَثُوها ذَميمَةً |
|
وَتَلْقَحْ كِشَافاً ثمَّ تُنْتَجْ فَتُتْئِمِ |
فَتَعْرُكُكْم عرْكَ الرّحى بثِقالها |
|
كأَحْمَرِ عادٍ ثمَّ تُرْضِعْ فَتَفْطِمِ |
فَتُنْتِجْ لَكُمْ غلْمانَ أَشأَمَ كّلهمْ |
|
قُرًى بالعرَاقِ من قَفِيزٍ وَدِرْهَمِ |
فتُغْلِلْ لكُمْ مَا لا تُغِلُّ لأهْلِهَا |
|
بمالا يُؤاتِيهمْ حَصينُ بنُ ضَمضمِ |
لَعَمْرِي لَنِعْمَ الحَيِّ جَرَّ عليهِمُ |
|
فَلا هُوَ أَبْداها ولَمْ يَتَقَدَّمِ |
وكانَ طوَى كَشْحاً على مُسْتَكِنّةِ |
|
عَدُوِّي بأَلْفٍ مِنْ وَرَائِيَ مُلَجَمِ |
وقَالَ سأقْضِي حاجتي ثُمَّ أَتَّقِي |
|
لدى حَيْثُ أَلْقَتْ رَحْلَها أَمُّ قَشْعَمِ |
فَشَدَّ فَلَمْ يُفْزِعْ بُيُوتاً كثيرةً |
|
لَهُ لِبَدٌ أَظْفَارُهُ لَمْ تُقَلَّمِ |
لدى أَسَدٍ شاكي السِّلاحِ مُقَذَّفٍ |
|
سَريعاً، وَإِلا يُبْدَ بالظلمِ يَظْلِمِ |
جَرِيءِ مَتى يُظْلَمْ يُعَاقِبْ بِظْلمِهِ |
|
غِماراً تَفَرَّى بالسِّلاحِ وبالدَّمِ |
دعوا ظِمأَهْم حتَّى إِذا تَم أوْرَدُوا |
|
إِلى كلإِ مُسْتَوْبِلٍ مُتَوَخِّمِ |
فَقَضَّوا مَنايا بَيْنَهُم ثمَّ أَصْدَروا |
|
دَمَ ابْنِ نَهِيكٍ أَوْ قَتِيلِ الُمثَلّمِ |
لَعَمرُكَ ما جَرَّتْ عَلَيْهِمْ رِمَاحُهمْ |
|
وَلا وَهَبِ مِنْها وَلا ابنِ الُمَخَّزمِ |
وَلا شَاركَتْ في الَموْتِ فِي دَمِ نَوْفَل |
|
صَحِيحاتِ مالٍ طالِعاتٍ بِمَخْرِمِ |
فكُلاَّ أَرَاهُمْ أَصْبَحُوا يَعْقِلُونَهُ |
|
إِذَا طَرَقَتْ إِحْدى اللَّيالي بُمعْظَمِ |
لِحَيِّ حِلالٍ يَعصِمُ الْنَّاسَ أَمْرُهُمْ |
|
وَلا الَجارِمُ الجَاني عَلَيْهم بُمسْلَمِ |
كِرامٍ فَلاذُو الضِّغْنِ يُدْرِكُ تَبْلَهُ |
|
ثَمانِينَ حَولاً لا أَبا لَكِ يَسأمِ |
سَئِمْتُ تَكالِيفَ الحَيَاةِ وَمَنْ يَعِشْ |
|
وَلكِنَّني عن عِلْمِ مَا فِي غَدٍ عَمِ |
وَأَعْلَمُ مَا فِي الْيَوْمِ وَالأَمْسِ قَبْلَهُ |
|
تُمِتْهُ وَمِنْ تُخْطِئْ يُعَمَّرْ فَيَهْرَمِ |
رَأَيْتُ الَمنايَا خَبْطَ عَشْوَاءَ مَن تُصِبْ |
|
يُضَرَّسْ بِأَنْيَابٍ وَيُوطَأْ بِمَنْسِمِ |
وَمَنْ لم يُصانِعْ في أْمُورٍ كَثِيرَةٍ |
|
يَفِرْهُ وَمَنْ لا يَتَّقِ الشَّتْمَ يُشْتَمِ |
وَمَنْ يَجْعلِ المعْروفَ مِن دُونِ عِرْضِهِ |
|
على قَوْمِهِ يُسْتَعْنَ عنْهُ وَيُذْمَمِ |
وَمَنْ يَكُ ذا فَضْلٍ فَيَبْخَلْ بفَضلِهِ |
|
إِلى مُطْمَئِنِّ الْبِرِّ لا يَتَجَمْجمِ |
وَمَنْ يُوفِ لا يُذْمَمْ وَمن يُهدَ قلبُهُ |
|
وَإِنْ يَرْقَ أَسْبَابَ السَّمَاءِ بِسُلَّمِ |
وَمَنْ هَابَ أَسْبَابَ الَمنَايَا يَنَلْنَهُ |
|
يَكُنْ حَمْدُهُ ذَمّاً عَلَيْهِ وَيَنْدَمِ |
وَمَنْ يَجْعَلِ الَمعْرُوفَ في غَيْرِ أَهْلِهِ |
|
يُطيعُ الْعَواِلي رُكِّبَتْ كلَّ لَهْذَمِ |
وَمَن يَعْضِ أَطْرَافَ الزِّجاج فإِنَّهُ |
|
يُهَدَّمْ وَمَنْ لا يَظلمِ الْنّاسَ يُظَلمِ |
وَمَنْ لَمْ يَذُدْ عَنْ حَوْضِهِ بِسِلاِحهِ |
|
وَمَنْ لَمْ يُكَرِّمْ نَفْسَهُ لم يكَرَّمِ |
وَمَنْ يَغْتَرِبْ يَحْسِبْ عدُوَّا صَدِيقَهُ |
|
وَإِنْ خَالَها تَخْفَى على النّاسِ تُعْلَمِ |
وَمَهْمَا تَكُنْ عِنْدَ امْرِىءِ مِنْ خْلِيقَةٍ |
|
زِيَادَتُهُ أَوْ نَقْصُهُ فِي التَّكَلّمِ |
وكائنْ تَرَى من صامِتٍ لَكَ مُعْجِبٍ |
|
فلَمْ يَبْقَ إِلا صورَةُ اللَّحْمِ والدَّمِ |
لسانُ الفَتَى نِصْفٌ وَنِصْفٌ فؤَادُهُ |
|
وَإِنَّ الْفَتَى بَعْدَ الْسَّفَاهَةِ يَحْلُمِ |
وَإِنَّ سَفَاهَ الْشَّيْخِ لا حِلْمَ بَعْدَهُ |
|
وَمَنْ أَكْثَرَ التّسآلَ يَوماً سَيُحْرَمِ |
سأَلْنا فَأَعْطَيْتُمْ وَعُدْنَا فَعُدْتُمْ |
الشاعر لبيد بن ربيعة
هو أبو عقيل لبيد بن ربيعة العامري المضري كان من أشراف قومه و فرسانهم ، و قد نشأ كريماً شجاعاً فاتكاً إلى أن دخل الإسلام نحو سنة 629 ثم انتقل إلى الكوفة و قضى فيها أواخر أيامه إلى أن توفي سنة 691 و له من العمر أكثر من مائة سنة . له ديوان شعر طبع للمرة الأولى في سنة1880 و قد ترجم إلى الألمانية و أشهر ما في الديوان المعلقة تقع في 88 بيتاً من البحر الكامل و هي تدور حول ذكر الديار _ وصف الناقة _ وصف اللهو _ و الغزل و الكرم _ و الافتخار بالنفس و بالقوم . فنه : لبيد شاعر فطري بعيد عن الحضارة و تأثيراتها يتجلى فنه في صدقه فهو ناطق في جميع شعره يستمد قوته على صدقه و شدة إيمانه بجمال ما ينصرف إليه من أعمال و ما يسمو إليه من مثل في الحياة و لهذا تراه إن تحدث عن ذاته رسم لنا صورته كما هي فهو في السلم رجل لهو و عبث و رجل كرم و جود و إذا هو في الحرب شديد البأس و الشجاعة و إذا هو و قد تقدمت به السن رجل حكمة و موعظة و رزانة . و إن وصف تحري الدقة في كل ما يقوله و ابتعد عن المبالغات الإيحائية و أكثر ما اشتهر به وصف الديار الخالية و وصف سرعة الناقة و تشبيهها بحيوانات الصحراء كالأتان الوحشية و الطبية . و إن رثى أخلص القول و أظهر كل ما لديه من العواطف الصادقة والحكم المعزية فهو متين اللفظ ضخم الأسلوب فشعره يمثل الحياة البدوية الساذجة في فطرتها و قسوتها أحسن تمثيل و أصدق تمثيل تبدأ المعلقة بوصف الديار المقفرة _ و الأطلال البالية . و تخلص إلى الغزل ثم إلى وصف الناقة و هو أهم أقسام المعلقة ثم يتحول إلى وصف نفسه و ما فيها من هدوء ـ اضطراب _ لهو ... فكان مجيداً في تشبيهاته القصصية . و قد أظهر مقدرة عالية في دقته و إسهابه و الإحاطة لجميع صور الموصوف و يتفوق على جميع أصحاب المعلقات بإثارة ذكريات الديار القديمة فشعره يمثل دليل رحلة من قلب بادية الشام بادية العرب إلى الخليج الفارسي
|
بِمِنىً تَأَبَّدَ غَوْلُهَا فرِجَامُهَا |
عَفَتِ الدِّيَارُ مَحَلّهَا فَمُقَامُهَا |
|
خَلَقاً كما ضَمِنَ الوِحيُ سِلامُهَا |
فَمَدافِعُ الرّيَّانِ عُرِّيَ رَسْمُهَا |
|
حِجَجٌ خَلَوْنَ حَلالُها وَحَرامُها |
دِمَنٌ تَجَرَّمَ بَعْدَ عَهْدِ أَنِيسِها |
|
وَدْقُ الرَّوعِدِ جَوْدُهَا فَرِ هَامُها |
رُزِقَتْ مَرابِيعَ الْنُّجومِ وَصَابَها |
|
وَعَشِيَّةٍ مُتَجَاوِب إِرزَامُهَا |
مِنْ كُلِّ سارِيَةٍ وغَادٍ مُدْجِنٍ |
|
بالَجلْهَتَيْنِ ظِباؤُها وَنَعامُها |
فَعَلا فُرُوعُ الأَيْهَقانِ وَأَطْفَلَتْ |
|
عُوَذاً تَأجَّلُ بالفَضاءِ بِها مُها |
وَالْعَيْنُ ساكِنَةٌ على أَطْلائِها |
|
زُبُرٌ تُجِدُّ مُتُونَها أَقْلامُها |
وَجَلا السّيُولُ عَنِ الْطّلولِ كأنّها |
|
كِفَفاً تَعَرَّضَ فَوْقَهُنَّ وَشامُها |
أَوْ رَجْعُ وَاشِمَة أُسِفَّ نَوُورهُا |
|
صُمّاً خَوَالِدَ ما يَبِينُ كلامُها |
فَوَقَفْتُ أَسْأَلُها، وَكيفَ سُؤالُنا |
|
مِنْها وَغُودِرَ نُؤْيُها وَثُمامُها |
عَرِيَتْ وكانَ بها الَجمِيعُ فَأبْكَرُوا |
|
فتَكَنَّسوا قُطُناً تَصِرُّ خِيَامُها |
شَاقَتْكَ ظُعْنُ الحَيِّ حينَ تَحَمَّلوا |
|
زَوْجٌ عَلَيْه كِلةٌ وَقِرَامُها |
مِنْ كلُّ مَحْفُوفٍ يُظِلُّ عِصِيَّةُ |
|
وَظِبَاءَ وَجْرَةَ عُطَّفاً أَرْآمُها |
زُجُلاً كأَنَّ نِعَاجَ تُوضِحَ فَوْقَها |
|
أَجْرَاعُ بِيشَةَ أَثْلُها وَرِضَامُها |
حُفِزَتْ وَزَايَلَها السَّرَابُ كأْنها |
|
وَتَقَصَّعَتْ أَسْبَابُها وَرِمَامُها |
بَلْ مَا تَذَكّرُ منْ نَوَارَ وَقَدْ نَأَتْ |
|
أَهْلَ الْحِجَارِ فأْيْنَ مِنْكَ مَرَامُها |
مُرِّيَّةٌ حَلّتْ بِفَيْدَ وَجَاوَرَتْ |
|
فَتَضَمَّنَتْها فَرْدَةٌ فَرُخَامُهَا |
بِمشَارِق الْجَبَلَيْنِ أَوْ بِمُحَجَّر |
|
فبها وَحَافُ الْقَهْرِ أَوْ طِلْخَامُها |
فَصُوَائِقٌ إِنْ أَيْمَنَت فِمظَنَّةٌ |
|
وَلشَرُّ واصِلِ خُلَّةٍ صَرَّامُهَا |
فَاقْطَعْ لُبَانَةَ مَنَ تَعَرَّضَ وَصْلُةُ |
|
باقٍ إِذَا ظَلَعَتْ وَزَاغَ قِوامُهَا |
وَأحْبُ الُمجَامِلَ باَلجزيلِ وَصَرْمُهُ |
|
مِنْها فَأَحْنَقَ صُلْبُهَا وَسَنامُهَا |
بِطَلِيحِ أَسْفَارٍ تَرَكْنَ بَقِيَّةً |
|
وَتَقَطَّعَتْ بَعْدَ الكَلالِ خِدَامُهَا |
وَإِذَا تَغَالَى لَحْمُهَا وَتَحَسَّرَتْ |
|
صَهْبَاءُ خَفَّ مَعَ الْجَنُوبِ جِهَامُهَا |
فَلَهَا هِبَابٌ في الزِّمَامِ كأَنَّها |
|
طَرْدُ الْفُحُولِ وَضَرْبُهَا وَكِدامُهَا |
أَوْ مُلْمِعٌ وَسَقَتْ لأَحْقَبَ لاَحهُ |
|
قَدْ رَابَهُ عِصْيَانُهَا وَوِحامُهَا |
يَعْلُو بِهَا حَدَبَ الإِكَامِ مُسَتْحَجٌ |
|
قَفْرَ الَمراقِبِ خَوْفُهَا آرَامُهَا |
بِأَجِزَّةِ الثَّلَبُوتِ يَرْبَأُ فَوْقَهَا |
|
جَزَآ فَطَالَ صِيَامُهُ وَصِيَامُهَا |
حَتَّى إِذَا سَلَخَا جُمَادَى سِتَّةً |
|
حَصِدٍ وَنُجْعُ صَرِيَمةٍ إِبْرَامُهَا |
رَجَعَا بِأَمْرِهِمَا إِلَى ذِي مِرَّةٍ |
|
رِيحُ الَمصَايِفِ سَوْمُهَا وَسِهامُهَا |
وَرَمَى دَوابِرَهَا السَّفَا وَتَهَيَّجَتْ |
|
كَدُخَانِ مُشْعَلةً يُشَبُّ ضِرامُهَا |
فَتَنَازَعَا سَبِطاً يَطِيرُ ظِلالُهُ |
|
كَدُخَانِ نارٍ ساطِعٍ أَسْنَامُهَا |
مَشْمُولَةٍ غُلِئَتْ بِنَابِتِ عَرْفَجِ |
|
مِنْهُ إِذَا هِيَ عَرَّدَتْ إِقْدَامُهَا |
فَمضَى وَقَدَّمَهَا وكانَتْ عادَةً |
|
مَسْجُورَةً مُتَجَاوِراً قُلاُمها |
فَتَوَ سَّطا عُرْضَ الْسّرِيِّ وَصَدَّعَا |
|
مِنْهُ مُصَرَّعُ غابَةٍ وَقِيَامُها |
مَحْفُوفَةً وَسْطَ الْيَرَاعِ يُظِلّهَا |
|
خَذَلَتْ وَهَادِيَةُ الصِّوَارِ قِوامُهَا |
أَفَتِلْكَ أَمْ وَحشِيَّةٌ مَسْبَوعَةٌ |
|
عُرْضَ الْشَّقَائِقِ طَوْفُهَا وَبُغَامُهَا |
خَنْسَاءُ ضَيَّعَتِ الْفَرِيرَ فَلَمْ يَرِمْ |
|
غُبْسٌ كَواِسبُ لا يُمَنَّ طَعامُها |
لِمعَفَّرٍ قَهْدٍ تَنَازَعُ شِلْوَهُ |
|
إِنَّ الَمنايَا لا تَطِيشُ سِهَامُها |
صَادَفْنَ منهَا غِرَّةً فَأَصَبْنَهَا |
|
يُرْوِي الْخَمائِلَ دائِماً تَسْجَامُها |
بَاَتتْ وَأَسْبَلَ وَاكِفٌ من دِيَمةٍ |
|
فِي لَيْلَةٍ كَفَرَ النُّجُومَ غَمَامُها |
يَعْلُو طَرِيقَةَ مَتْنِهَا مُتَوَاتِرٌ |
|
بعُجُوبِ أَنْقَاءِ يَميلُ هُيامُها |
تَجَتَافُ أَصْلاً قالِصاً مُتَنَبِّذاً |
|
كَجُمَانَةِ الْبَحْرِيِّ سُلَّ نِظامها |
وَتُضِيءُ في وَجْهِ الظَّلامِ مُنِيرَةً |
|
بَكَرَتْ تَزِلُّ عَنِ الثَّرَى أَزْلاُمها |
حَتَّى إِذَا انْحَسَرَ الْظلامُ وَأَسْفَرَتْ |
|
سَبْعاً تُؤاماً كاملاً أَيَّامُها |
عَلِهَتْ تَرَدَّدُ في نِهاءِ صُعَائِدٍ |
|
لم يُبْلِهِ إِرْضَاعُها وَفِطامُها |
حتى إِذا يَئِسَتْ وأَسْحَقَ خَالِقٌ |
|
عنْ ظَهْرِ غَيْبٍ وَالأَنِيسُ سقامُها |
فَتَوَّجستْ رِزَّ الأَنِيسِ فَراعَها |
|
مُوْلُى الَمخَافَةِ خَلْفُهَا وَأَمَامُها |
فَغَدَتْ كِلا الْفَرْجَيْنِ تَحْسبُ أَنَّهُ |
|
غُضْفاً دَوَاجِنَ قافِلاً أَعْصامُها |
حتى إِذا يَئِسَ الرُّمَاةُ وَأَرْسَلُوا |
|
كالسَّمْهَرِيَّةِ حَدُّهَا وَتَمامُها |
فَلَحِقْنَ وَاعْتَكَرَتْ لها مَدْرِيَّةٌ |
|
أَنْ قَدْ أَحَمَّ مِنَ الحُتُوفِ حِمامُها |
لِتَذُودَهُنَّ وَأَيْقَنَتْ إِنْ لم تُذُدْ |
|
بِدَمٍ وَغُودِرَ في الَمكَرِّ سُخَامُها |
فَتَقصَّدَتْ مِنْهَا كَسَابِ فَضُرِّجَتْ |
|
وَاجْتَابَ أَرْدِيَةَ السَّرابِ إِكامُهَا |
فَبِتِلْكَ إِذْ رَقَصَ اللَّوَامعُ بالضُّحى |
|
أَوْ أَنْ يَلُومَ بحاجَةٍ لَوَّامُها |
أَقْضِي اللُّبَانَةَ لا أُفَرِّطُ رِيبَةً |
|
وَصَّالُ عَقْدِ حَبَائِلٍ جَذَّامُها |
أَوَ لَمْ تَكُنْ تَدْرِي نَوَارُ بأنَّني |
|
أَوْ يَعْتَلِقْ بَعْضَ النُّفُوسِ حمَامُها |
تَرَّاكُ أَمْكِنَةٍ إِذا لمْ أَرْضَها |
|
طَلْقٍ لَذِيذٍ لَهْوُهَا وَنِدَامُهَا |
بلْ أَنْتِ لا تَدْرِينُ كَمْ مِن لَيْلَةٍ |
|
وَافَيْتُ إِذْ رُفِعَتْ وعَزَّ مُدَامُها |
قَدْ بِتُّ سامِرَها وَغَايَةَ تاجرٍ |
|
أَوْ جَوْنَةٍ قُدِحَتْ وَفُضَّ خِتامُها |
أُغْلي السِّباءَ بكُلِّ أَدْكَنَ عاتِقٍ |
|
بِمُوَترٍ تَأْتَاُلهُ إِبْهَامُها |
بِصَبُوحِ صَافِيَةٍ وَجَذْبٍ كَرِينَةٍ |
|
لاِ عَلِّ مِنهَا حينَ هَب نِيامُها |
باكَرْتُ حاجَتَها الدَّجَاجَ بِسُحْرَةٍ |
|
قد أَصْبَحَتْ بيَدِ الشَّمالِ زِمامُها |
وَغَدَاةَ رِيحٍ قَدْ وَزَعْتُ وقِرَّةٍ |
|
فُرْطٌ وِشاِحي إِذْ غَدَوْتُ لِجامُها |
وَلَقَدْ حَمَيْتُ الحَيَّ تحْمِلُ شِكَّتي |
|
حَرْجٍ إِلَى أَعْلاَمِهِنَّ قَتامُها |
فَعَلَوْتُ مُرْتَقَباً على ذِي هَبْوَةٍ |
|
وَأَجَنَّ عَوْراتِ الثُّغورِ ظَلامُها |
حتّى إِذا أَلْقَتْ يَداً في كافِرٍ |
|
جَرْداءَ يَحْصَرُ دُونَها جُرَّامُها |
أَسْهَلْتُ وَانْتَصَبَت كَجِذْعِ مُنِيفَةٍ |
|
حتّى إِذا سَخِنَتْ وَخَفّ عِظامُها |
رَفّعْتُها طَرْدَ النّعامِ وَشَلهُ |
|
وَابْتَلَّ مِن زَبَدِ الحَمِيمِ حزَامُها |
قَلِقَتْ رِحَالَتُها وَأَسْبَلَ نَحْرُها |
|
ورْدَ الْحَمامَةِ إِذْ أَجَدَّ حمامُها |
تَرْقَى وَتَطْعَنُ في الْعِنانِ وَتَنْتَحِي |
|
تُرْجَى نَوَافِلُها ويُخْشى ذَامُها |
وَكَثِيرَةٍ غُربَاؤُها مَجْوُلَةٍ |
|
جِنُّ الْبَدِيِّ رَوِاسياً أَقْدَامُها |
غُلْبٍ تَشَذَّرُ بالدُخولِ كأنّها |
|
عِندِي ولم يَفْخَرْ عَلَيَّ كِرامُها |
أَنْكَرْتُ باطِلَها وُبؤْتُ بِحَقِّها |
|
بِمَغَالِقٍ مُتَشابِهٍ أَجْسامُها |
وَجزُورِ أَيْسارٍ دَعَوْتُ لِحَتْفِها |
|
بُذِلَت لجيرانِ الَجميعِ لحِامُها |
أَدْعُو بِهِنَّ لِعَاقِرٍ أَوْ مُطْفِلٍ |
|
هَبَطَا تَبالَةَ مُخْصِباً أَهْضامُها |
فَالضَّيْفَ وَالجارُ الَجنِيبُ كَأَنَّما |
|
مِثْلِ الْبَلِيَّةِ قالِصٍ أَهْدامُها |
تأوِي إِلى الأطْنابِس كلُّ رِذِيَّةٍ |
|
خُلُجاً تُمَدُّ شَوارِعاً أَيْتامُها |
وُيكَلِّوُنَ إِذَا الرِّيَاحُ تَناوَحتْ |
|
مِنّا لزِازُ عَظِيمَةٍ جَشَّامُها |
إِنّا إِذا الْتَقَتِ المجامِعُ لَمْ يَزلْ |
|
ومُغَذْمِرٌ لِحُقُوقِها هَضّامُها |
وُمقَسِّمٌ يُعْطِي الْعشِيرةَ حَقَّها |
|
سَمْحٌ كَسُوبُ رَغائِبٍ غَنّامُها |
فَضلاً وذُو كرمٍ يُعِينُ على النَّدى |
|
ولِكُلِّ قَوْمٍ سُنّةٌ وإِمامُها |
مِنْ مَعْشَرٍ سَنَّتْ لَهُمْ آباؤهُمْ |
|
إِذْ لا يَميلْ مَعَ الْهوى أَحْلامُها |
لا يَطْبَعُون ولا يَبُورُ فَعالُهُمْ |
|
قَسَمَ الَخلائِق بَيْنَنا عَلاُمها |
فَاقْنَعْ بما قَسَمَ الَملِيكُ فإِنّما |
|
أَوْفَى بِأوْفَرِ حَظّنا قَسّامُها |
وَإِذا الأَمانةُ قُسِّمَتْ في مَعْشَر |
|
فَسَما إِلَيْهِ كَهْلُها وغُلامُها |
فَبَني لَنا بَيْتاً رَفِيعاً سَمْكُهُ |
|
وهُمُ فَوارِسُها وَهُمْ حُكّامُها |
وهُمُ السّعادةُ اذَا الْعَشيرَةُ أُفْظِعَتْ |
|
والُمرْمِلاتِ إِذا تَطاوَلَ عامُها |
وهُمُ رَبيعٌ للْمُجاوِرِ فِيهِمُ |
|
أَوْ أَنْ يَميلَ مَعَ الْعَدُوِّ لِئَامُها |
وهُمُ الْعَشِيرَةُ أَنْ يُبَطِّىْءَ حاسِدٌ |
الشاعر إمرئ القــيس
هذه المعلقة هي الأولى في المعلقات و هي من أغنى الشعر الجاهلي و قد أولاها الأقدمون عناية بالغة ، و جعلها رواة المعلقات فاتحة كتبهم ، كما جعلها رواة الديوان القصيدة الأولى فيه ، و عني بها الدارسون المحدثون من عرب و مستشرقين ، فترجموها إلى عدة لغات أجنبية . و أما الشاعر امرؤ القيس فهو امرؤ القيسبن حُجْر بن الحارث من قبيلة كندة القحطانيّة ، ولد بنجد ، كان أبوه ملكاً من سلالة ملوك ، و ابن عمته عمرو بن هند ملك الحيرة ، و أمه فاطمة أخت مهلهل و كليب من سادة تغلب . ما كاد الشاعر يشب و يصلب عوده حتى انطلق لسانه بالشعر متأثراً بخاله مهلهل ، و كان يهوى التشبيب في شعره ، حتى قيل إنه شبّب بزوجة أبيه ، فما كان من أبيه إلا أن نهاه عن النسيب ثم طرده من كنفه حين لم ينته عن قول الشعر البذيْ ، فلحق الشاعر بعمه شرحبيل ، و إذا بابنة عمه فاطمة المعروفة بعنيزة ، تمد شاعريته و تخصبها حتى تكون المعلقة إحدى ثمار هذا المد . و قد كان حجر والد الشاعر ملكاً على بني أسد و غطفان و قد نقم أهلها عليه فقتلوه و أوصى رجلاً أن يخبر أولاده بمقتله ، و قد بلغ الخبر امرأ القيس و أقسم أن يثأرلأبيه ممن قتلوه . بلغ شعر امرىء القيس الذي وصل إلينا زهاء ألف بيت منجمة في مائة قطعة بين طويلة و قصيرة نجدها في ديوانه ، و من يستعرض هذا الديوان يجد فيه موضوعات كثيرة أبرزها الغزل ، و وصف الطبيعة و الظعائن ، ثم الشكوى و المدح و الهجاء و الرثاء إلى جانب الفخر و الطرد . منزلته الشعرية : أجمع الأقدمون على أن امرأ القيس واحد من شعراء الطبقة الأولى في العصر الجاهلي و هم زهير و النابغة و الأعشى و امرؤ القيس و قد شهد له بالسبق نقاد و رواة و شعاء و بلغاء ، لأن خصائصه الفنية جعلته يفوق سواه . و أخيراً توفي امرؤ القيس في الطريق قريباً من أنقرة بقروح تشبه الجدري
|
بِسِقْطِ اللِّوَى بَيْنَ الدَّخُولِ فَحَوْ مَلِ |
قَفَاَ نَبْكِ مِنْ ذِكُرَى حَبِيبٍ وَمَنْزِلِ |
|
لِمَا نَسَجَتْهَا مِنْ جَنُوبٍ وَشَمْأَلِ |
فَتُوِضحَ فَاْلِمقْرَاةِ لَمْ يَعْفُ رَسْمُهَا |
|
وقِيعانِها كَأَنَّهُ حَبُّ فُلْفُلِ |
تَرى بَعَرَ الآرْآمِ فِي عَرَضَاتِها |
|
لَدَى سَمُراتِ الَحْيِّ نَاقِف حَنْظَلِ |
كَأَنِّي غَدَاةَ الْبَيْنِ يَوْمَ تَحَمَّلُوا |
|
يقُولُونَ: لا تَهلِكْ أَسىً وَتَجَمَّلِ |
وُقُوفاً بِهَا صَحْبي عَلَيَّ مَطِيَّهُمْ |
|
فَهَلْ عِنْدَ رَسْمٍ دَارِسٍ مِنْ مُعَوَّلِ |
وإِنَّ شِفَائِي عَبْرَةٌ مُهْراقَةٌ |
|
وَجَارَتِها أُمِّ الرِّبابِ بِمَأْسَلِ |
كَدَأْبِكَ مِنْ أُمِّ الْحَوْ يرِثِ قَبْلَها |
|
نَسِيمَ الْصِّبَا جَاءَتْ بِرَيَّا الْقَرَنْفُلِ |
إِذَا قَامَتا تَضَوَّعَ المِسْكُ مِنْهُمَا |
|
عَلى الْنَّحْرِ حَتَّى بَلَّ دَمْعِي محْمَليِ |
فَفَاضَتْ دُمُوعُ الْعَيْنِ مِنِّي صَبَابَةً |
|
وَلا سِيمَّا يَوْمٍ بِدَارَةِ جُلْجُلِ |
أَلا رُبَّ يَوْمٍ لَكَ مِنْهُنَّ صَالِحٍ |
|
فَيَا عَجَباً مِنْ كُورِهَا الُمتَحَمَّلِ |
وَيَوْمَ عَقَرْتُ لِلْعَذَارَى مَطِيِّتي |
|
وَشَحْمٍ كهُدَّابِ الدِّمَقْسِ الُمَفَّتلِ |
فَظَلَّ الْعَذَارَى يَرْتِمَينَ بِلَحْمِهَا |
|
فَقَالَتْ لَكَ الْوَيْلاتُ إِنَّكَ مُرْجِلي |
وَيَوْمَ دَخَلْتُ الْخِدْرِ خَدْرَ عُنَيْزَةٍ |
|
عَقَرْتَ بَعيري يَا امْرأَ القَيْسِ فَانْزِلِ |
تَقُولُ وَقَدْ مَالَ الْغَبِيط بِنَامَعاً |
|
وَلا تُبْعِدِيني مِنْ جَنَاكِ اُلْمعَلَّلِ |
فَقُلْتُ لَهَا سِيري وأرْخِي زِمَامَهُ |
|
فَأَلهيْتُهَا عَنْ ذِي تَمائِمَ مُحْوِلِ |
فَمِثْلِكِ حُبْلَى قَدْ طَرَقْتُ وَمُرْضِعٍ |
|
بِشِقٍّ وَتحْتي شِقّها لم يُحَوَّلِ |
إِذا ما بَكى مَنْ خَلْفِها انْصَرَفَتْ لهُ |
|
عَليَّ وَآلَتْ حَلْفَةً لم تَحَلَّلِ |
وَيَوْماً على ظَهْرِ الْكَثيبِ تَعَذَّرَتْ |
|
وَإِن كنتِ قد أَزْمعْتِ صَرْمي فأَجْمِلي |
أَفاطِمَ مَهْلاً بَعْضَ هذا التَّدَلّلِ |
|
وَأَنَّكِ مهما تأْمري الْقلبَ يَفْعَلِ |
أغَرَّكِ منِّي أن حبَّكِ قاتِلي |
|
فسُلِّي ثيابي من ثيابِكِ تَنْسُلِ |
وَإِنْ تَكُ قد ساء تك مِني خَليقةٌ |
|
بِسَهْمَيْكِ في أَعْشارِ قلْبٍ مُقَتَّلِ |
وَما ذَرَفَتْ عَيْناكِ إِلا لِتضرِبي |
|
تَمتَّعْتُ من لَهْوٍ بها غيرَ مُعجَلِ |
وَبَيْضةِ خِدْرٍ لا يُرامُ خِباؤُها |
|
علّي حِراصاً لَوْ يسرُّونَ مقتَلي |
تجاوَزتُ أَحْراساً إِلَيْها وَمَعْشراً |
|
تَعَرُّضَ أَثْناءِ الْوِشاحِ الُمفَصَّلِ |
إِذا ما الثّرَيَّا في السَّماءِ تَعَرَّضَتْ |
|
لدى السّترِ إِلا لِبْسَةَ الُمتَفَضِّلِ |
فجِئْتُ وقد نَضَّتْ لِنَوْمٍ ثيابَها |
|
وَما إِنْ أَرى عنكَ الغَوايةَ تَنْجلي |
فقالتْ: يَمينَ اللهِ مالكَ حِيلَةٌ |
|
على أَثَرَيْنا ذَيْلَ مِرْطٍ مُرَحَّلِ |
خَرَجْتُ بها أَمْشي تَجُرِّ وَراءنَا |
|
بنا بطنُ خَبْتٍ ذي حِقافٍ عَقَنْقَلِ |
فلمَّا أَجَزْنا ساحَة الحيّ وَانْتَحَى |
|
علّي هضِيمَ الْكَشْحِ رَيَّا الْمَخْلخَلِ |
هَصَرْتُ بِفَوْدَيْ رأْسِهاَ فَتمايَلَتْ |
|
ترائبُها مَصْقولَةٌ كالسَّجَنْجَلِ |
مُهَفْهَفَةٌ بَيْضاءُ غيرُ مُفاضَةٍ |
|
غذاها نَميرُ الماءِ غيرُ الُمحَلّلِ |
كَبَكْرِ الُمقاناةِ البَياضَ بَصُفْرَةٍ |
|
بناظرَةٍ من وَحشِ وَجْرَةَ مُطَفِلِ |
تصُدّ وَتُبْدي عن أَسيلٍ وَتَتَّقي |
|
إِذا هيَ نَصَّتْهُ وَلا بمُعَطَّلِ |
وجِيدٍ كجِيدِ الرّئْمِ ليْسَ بفاحشٍ |
|
أَثِيثٍ كَقِنْوِ النّخلةِ الُمتَعَثْكِل |
وَفَرْعٍ يَزينُ اَلمتنَ أَسْودَ فاحِمٍ |
|
تَضِلّ العِقاصُ في مُثَنَّى وَمُرْسَلِ |
غدائِرُه مُسْتَشْزِراتٌ إِلى العُلا |
|
وَسآَقٍ كاْنبوبِ السَّقيّ الُمذَلَّلِ |
وكَشْحٍ لطيفٍ كالجديل مُخَصَّرٍ |
|
نؤُومَ الضُّحى لم تَنْتُطِقْ عن تفضُّل |
وتضحي فتيتُ المِسكِ فوقَ فراشها |
|
أَساريعُ ظْبيٍ أوْ مساويكُ إِسْحِلِ |
وَتَعْطو برَخْصٍ غيرِ شَئْن كأنهُ |
|
مَنارَةُ مُمْسَى راهِبٍ مُتَبَتِّلِ |
تُضيءُ الظَّلامَ بالعِشاءِ كأَنَّها |
|
إِذا ما اسبَكَرَّتْ بينَ درْعٍ ومجْوَلِ |
إِلى مِثْلِها يَرْنو الَحليمُ صَبابَةَ |
|
وليسَ فُؤَادي عن هواكِ بُمنْسَلِ |
تَسَلَّتْ عَماياتُ الرِّجالِ عَنِ الصِّسبا |
|
نصيحٍ على تَعذا لهِ غيرِ مُؤتَلِ |
أَلا رُبَّ خصْمٍ فيكِ أَلْوَى رَدَدْتُه |
|
عليَّ بأَنْواعِ الُهمُومِ ليبْتَلي |
وَليلٍ كمَوْجِ الْبَحْرِ أَرْخَى سُدو لَهُ |
|
وَأَرْدَفَ أَعْجَازاً وَناءَ بكَلْكَلِ |
فَقلْتُ لَهُ لَّما تَمَطَّى بصُلْبِهِ |
|
بصُبْحٍ وما الإِصْباحُ مِنكَ بأَمْثَل |
أَلا أَيُّها الَّليْلُ الطَّويلُ أَلا انْجَلي |
|
بأَمْراسِ كتَّانٍ إِلى صُمِّ جندَلِ |
فيا لكَ مِن لَيْلٍ كأَنَّ نُجومَهُ |
|
على كاهِلٍ منِّي ذَلُولٍ مُرَحَّل |
وَقِرْبَةِ أَقْوامٍ جَعَلْتُ عِصَامَها |
|
بهِ الذئبُ يَعوي كالَخليعِ الُمعَيَّلِ |
وَوَادٍ كجَوْفِ الْعَيرِ قَفْرٍ قطعْتُهُ |
|
قليلُ ألْغِنى إِنْ كنتَ لَّما تَموَّلِ |
فقُلتُ لهُ لما عَوى: إِنَّ شأْنَنا |
|
وَمَنْ يْحترِث حَرْثي وحَرْثَك يهزِل |
كِلانا إِذا ما نالَ شَيْئاً أَفاتَهُ |
|
بُمنْجَرِدٍ قَيْدِ الاوابِدِ هيْكلِ |
وَقَدْ أَغْتَدي والطَّيُر في وُكُناتِها |
|
كجُلْمُودِ صَخْرٍ حطَّهُ السَّيْل من عَلِ |
مِكَر مِفَرِّ مُقْبِلٍ مُدْبِرٍ مَعاً |
|
كما زَلَّتِ الصَّفْواءُ بالُمَتَنِّزلِ |
كُمَيْتٍ يَزِل الّلبْدُ عن حالِ مَتْنِهِ |
|
إِذا جاشَ فيهِ حميُهُ غَليُ مِرْجَلِ |
على الذَّبْلِ جَيَّاشٍ كَأَنَّ اهتزامَهُ |
|
أَثَرْنَ الْغُبارَ بالكَديدِ المرَكلِ |
مِسَحِّ إِذا ما السَّابحاتُ على الوَنَى |
|
وَيُلْوي بأَثَوابِ الْعَنيفِ الُمثَقَّلِ |
يَزِلّ الْغُلامَ الخِفُّ عَنْ صَهَواتِهِ |
|
تَتابُعُ كفّيْهِ بخيْطٍ مُوَصَّلِ |
دَريرٍ كَخُذْروفِ الْوَليدِ أمَرَّهُ |
|
وَإِرْخاءُ سِرحانٍ وَتَقْرِيبُ تَتْفُلِ |
لَهُ أَيْطَلا ظَبْي وسَاقا نَعامةٍ |
|
بضاف فُوَيْقَ الأَرْض ليس بأَعزَلِ |
ضليعٍ إِذا استَدْبَرْتَهُ سَدَّ فَرْجَهُ |
|
مَدَاكَ عَروسٍ أَوْ صَلايَةَ حنظلِ |
كأنَّ على الَمتْنَينِ منهُ إِذا انْتَحَى |
|
عُصارَةُ حِنَّاءٍ بشَيْبٍ مُرَجَّلِ |
كأنَّ دِماءَ الهادِياتِ بِنَحْرِهِ |
|
عَذارَى دَوارٍ في مُلاءٍ مُذَيّلِ |
فَعَنَّ لنا سِرْبٌ كأنَّ نِعاجَهُ |
|
بِجِيدِ مُعَمِّ في الْعَشيرةِ مُخْوَلِ |
فأَدْبَرْنَ كالجِزْعِ المَفصَّل بَيْنَهُ |
|
جَواحِرُها في صَرَّةٍ لم تُزَيَّلِ |
فأَلحَقَنا بالهادِياتِ ودُونَهُ |
|
درَاكاً وَلَمْ يَنْضَحْ بِماءٍ فَيُغْسَلِ |
فَعادى عِداءً بَيْنَ ثوْرٍ وَنَعْجَةٍ |
|
صَفِيفَ شِواءٍ أَوْ قَدِيرٍ مُعَجَّلِ |
فظَلَّ طُهاةُ اللّحْم من بَيْنِ مُنْضجِ |
|
مَتَى مَا تَرَقَّ الْعَيْنُ فيهِ تَسَفّلِ |
وَرُحْنَا يَكادُ الطّرْفُ يَقْصُر دُونَهُ |
|
وباتَ بِعَيْني قائِماً غَيْرَ مُرْسَلِ |
فَبَاتَ عَلَيْهِ سَرْجُهُ وَلِجامُهُ |
|
كَلمْعِ الْيَدَيْنِ فِي حَبيِّ مُكلّلِ |
أَصَاحِ تَرَى بَرْقاً أُرِيكَ وَمِيضَهُ |
|
أَمَالَ السَّلِيطَ بالذُّبَالِ الُمُفَتَّلِ |
يضِيءُ سَنَاهُ أَوْ مَصَابِيحُ راهِبٍ |
|
وَبَيْنَ الْعُذَيْبِ بَعْدَ مَا مُتَأَمَّلي |
قَعَدْتُ لَهُ وَصُحْبَتي بَيْنَ ضَارِجٍ |
|
وَأَيْسَرُهُ على الْسِّتَارِ فَيُذْبُلِ |
على قَطَن بالشَّيْم أيْمنُ صَوْتهِ |
|
يَكُبُّ على الأذْقانِ دَوْجَ الكَنَهْبَلِ |
فَأَضْحَى يَسُحُّ الْماءَ حوْلَ كُتَفْيَهٍ |
|
فَأَنْزَلَ منْه العُصْمَ من كلّ منزِلِ |
وَمَرَّ على الْقَنّانِ مِنْ نَفَيَانِهِ |
|
وَلا أُطُماً إِلا مَشِيداً بِجَنْدَلِ |
وَتَيْماءَ لَمْ يَتْرُكْ بها جِذْعَ نَخْلَةٍ |
|
كَبيرُ أْنَاسٍ فِي بِجَاد مُزَمَّلِ |
كَأَنَّ ثَبيراً فِي عَرانِينِ وَبْلهِ |
|
من السَّيْلِ وَالأَغْثَاءِ فَلْكَهُ مِغْزلِ |
كَأَنَّ ذُرَى رَأْسِ الُمجَيْمِرِ غُدْوَةً |
|
نزُولَ اليماني ذي العِيابِ المحمَّلِ |
وَألْقَى بصَحراءِ الْغَبيطِ بَعاعَهُ |
|
صُبِحْنَ سُلافاً من رَحيقٍ مُفَلْفَلِ |
كَأَنَّ مَكاكّي الجِواءِ غُدَيَّةً |
|
بِأَرْجَائِهِ الْقُصْوَى أَنَابِيشُ عُنْصُلِ |
كانَّ الْسِّباعَ فِيهِ غَرْقَى عَشِيَّةً |
الشاعرطرفة بن العبد
هو عمرو بن العبد الملقب ( طرفة ) من بني بكر بن وائل ، ولد حوالي سنة 543 في البحرين من أبوين شريفين و كان له من نسبه العالي ما يحقق له هذه الشاعرية فجده و أبوه و عماه المرقشان و خاله المتلمس كلهم شعراء مات أبوه و هو بعد حدث فكفله أعمامه إلا أنهم أساؤوا تريبته و ضيقوا عليه فهضموا حقوق أمه و ما كاد طرفة يفتح عينيه على الحياة حتى قذف بذاته في أحضانها يستمتع بملذاتها فلها و سكر و لعب و بذر و أسرف فعاش طفولة مهملة لاهية طريدة راح يضرب في البلاد حتى بلغ أطراف جزيرة العرب ثم عاد إلى قومه يرعى إبل معبد أخيه ثم عاد إلى حياة اللهو بلغ في تجواله بلاط الحيرة فقربه عمرو بن هند فهجا الملك فأوقع الملك به مات مقتولاً و هو دون الثلاثين من عمره سنة 569 . من آثاره : ديوان شعر أشهر ما فيه المعلقة نظمها الشاعر بعدما لقيه من ابن عمه من سوء المعاملة و ما لقيه من ذوي قرباه من الاضطهاد في المعلقة ثلاثة أقسام كبرى ( 1 ) القسم الغزالي من ( 1 ـ 10 ) ـ ( 2 ) القسم الوصفي ( 11 ـ 44 ) ـ ( 3 ) القسم الإخباري ( 45 ـ 99 ) . و سبب نظم المعلقة ( إذا كان نظمها قد تم دفعة واحدة فهو ما لقيه من ابن عمه من تقصير و إيذاء و بخل و أثرة و التواء عن المودة و ربما نظمت القصيدة في أوقات متفرقة فوصف الناقة الطويل ينم على أنه وليد التشرد و وصف اللهو و العبث يرجح أنه نظم قبل التشرد و قد يكون عتاب الشاعر لابن عمه قد نظم بعد الخلاف بينه و بين أخيه معبد . شهرة المعلقة و قيمتها : بعض النقاد فضلوا معلقة طرفة على جميع الشعر الجاهلي لما فيها من الشعر الإنساني ـ العواصف المتضاربة ـ الآراء في الحياة ـ و الموت جمال الوصف ـ براعة التشبيه ، و شرح لأحوال نفس شابة و قلب متوثب . في الخاتمة ـ يتجلى لنا طرفة شاعراً جليلاً من فئة الشبان الجاهليين ففي معلقته من الفوائد التاريخية الشيء الكثير كما صورت ناحية واسعة من أخلاق العرب الكريمة و تطلعنا على ما كان للعرب من صناعات و ملاحة و أدوات ... و في دراستنا لمعلقته ندرك ما فيها من فلسفة شخصية و من فن و تاريخ
|
تَلُوحُ كَبَاقي الْوَشْمِ في طَاهِرِ الْيَدِ |
لخِولة أَطْلالٌ بِيَرْقَةِ ثَهْمَدِ |
|
يَقُولُونَ لا تَهْلِكْ أَسَىً وَتَجَلَّدِ |
وُقُوفاً بِهَا صَحْبي عَلَيَّ مطِيَّهُمْ |
|
خَلا يا سَفِين بِالنَّوَاصِفِ مِنْ دَدِ |
كأنَّ حُدُوجَ الَمْالِكِيَّةِ غُدْوَةً |
|
يَجُوز بُهَا الْمّلاحُ طَوراً وَيَهْتَدِي |
عَدُو لِيَّةٌ أَوْ مِنْ سَفِينِ ابْنِ يَامِنٍ |
|
كما قَسَمَ التِّرْبَ الْمَفايِلُ باليَدِ |
يَشُقُّ حَبَابَ الَماءِ حَيْزُ ومُها بها |
|
مُظَاهِرِ سُمْطَيْ لُؤْلؤٍ وَزَبَرْجَدِ |
وفِي الَحيِّ أَخْوَى يَنْفُضُ المرْ دَشادِنٌ |
|
تَنَاوَلُ أَطْرَافَ الَبريرِ وَتَرْتَدِي |
خَذُولٌ تُراعي رَبْرَباً بِخَميلَةٍ |
|
تَخَلَّلَ حُرَّ الرَّمْلِ دِعْصٍ لَهُ نَدِ |
وَتَبْسِمُ عَنْ أَلْمى كأَنَّ مُنَوّراً |
|
أُسِفّ وَلَمْ تَكْدِمْ عَلَيْهِ بإثْمدِ |
سَقَتْهُ إِيَاُة الشَّمْس إِلا لِثَاتِهِ |
|
عَلَيْهِ نَقِيُّ اللَّوْنِ لَمْ يَتَخَدَّدِ |
وَوَجْهٌ كأنَّ الشَّمْسَ أَلفَتْ رِداءَهَا |
|
بِعَوْجَاءَ مِرْقَالٍ تَرُوحُ وَتَغْتَدِي |
وَإِني لاُ مْضِي الَهمَّ عِنْدَ احْتِضَارِهِ |
|
على لاحِبٍ كأَنّهُ ظَهْرُ بُرْجُدِ |
أَمونٍ كأَلْوَاحِ الإِرانِ نَصَأتُها |
|
سَفَنجَةٌ تَبْري لأَزْعَرَ أَرْبَدِ |
جَمَاِليَّةٍ وَجْنَاءَ تَرْدي كَأنَّها |
|
وَظيفاً وَظيفاً فَوْقَ مَوْرٍ مُعَبَّرِ |
تُبارِي عِتَاقاً ناجِياتٍ وَأَتْبَعَتْ |
|
حَدَائِقَ مَوْليَّ الاسِرَّةِ أَغْيَدِ |
تَرَبَّعَتِ الْقُفّيْنِ فِي الشَّوْلِ تَرْتَعِي |
|
بذي خُصَلٍ رَوْعَاتِ أَكلَفَ مُلْبِدِ |
تَرِيعُ إِلىَ صَوْتِ الُمهِيبِ وَتَتَّقي |
|
حِفا فيهِ شُكّا في العَسِيبِ بِمسْرَدِ |
كَأنَّ جنَاحَيْ مَضْرَ حيِّ تَكَنَّفَا |
|
على حَشَفٍ كالشَّنّ ذاوٍ مُجَدَّدِ |
فَطَوْراً بهِ خَلْفَ الزّميلِ وَتَارَةً |
|
كأنّهما بابا مُنيفٍ مُمَرَّدِ |
لها فَخِذَانِ أُكمِلَ النَّحْضُ فيهما |
|
وَأجْرِنَةٌ لُزَّتْ بدَأْيٍ مُنَضَّدِ |
وَطَيِّ مُحالٍ كالَحنيّ خُلُوفُهُ |
|
وَأَطْرَ قِسِيِّ تَحْتَ صُلْبٍ مُؤَبَّدِ |
كأنّ كِناسَيْ ضَالَةٍ يُكْنِفانِها |
|
تَمُرُّ بِسَلْمَيْ داِلجٍ مُتَشَدِّدِ |
لها مِرْفَقَانِ أَفْتَلانِ كأنّها |
|
لَتُكْتَنَفَنْ حتى تُشادَ بِقَرْمَدِ |
كقَنْطَرَةِ الرُّوِميّ أَقْسَمَ ربّها |
|
بعيدةُ وَخْدِ الرّجْلِ مَوّارَةُ اليَدِ |
صُهابِيّةُ الْعُثْنُونِ مُو جَدَةُ الْقَرَا |
|
لها عَضُداها في سَقيفٍ مُسَنَّدِ |
أُمِرَّتْ يَدَاها فَتْلَ شَزْرٍ وأُجْنِحَتْ |
|
لها كتِفَاها في مُعالي مُصَعَّدِ |
جَنُوحٌ دِفَاقٌ عَنْدَلٌ ثمَّ أُفْرِعَتْ |
|
مَوَارِدُ من خَلْقاءَ في ظهرِ قَرْدَدِ |
كأَنَّ عُلوبَ النَّسْعِ في دَأَيَاتِها |
|
بَنائِقُ غَرِّ في قَميصٍ مُقَدَّدِ |
تَلاقَى وَأَحْياناً تَبينُ كأنّها |
|
كسُكّانِ بُوِصيِّ بِدْجِلَةَ مُصْعِدِ |
وَأَتْلَغُ نَهَّاضٌ صَعَّدَتْ بِهِ |
|
وَعى الُمْلَتقى منها إِلى حرْفِ مِبْرَدِ |
وَجُمْجُمَةٌ مِثْلُ الْعَلاةِ كأنّما |
|
كسِبْتِ الْيَماني قَدُّهُ لم يُجَرَّدِ |
وَخَد كقِرْطاسِ الشّآمي ومِشْفَرٌ |
|
بكهفَي حجَاجَي صَخْرَةٍ قلْتِ مَوْرِدِ |
وَعَيْنَانِ كالَماوِيَتَيْنِ اسْتَكَنّتا |
|
كمِكْحَلَتَيْ مذعورَةٍ أُمِّ فَرْقَدِ |
طَحورانِ عُوّارَ الْقَذَى فَتَراهُما |
|
لِهَجْسٍ خَفِيٍّ أَوْ لِصَوْتٍ مُنَدِّدِ |
وَصَادِفَتَا سَمْعِ التَّوَجُّسِ للسُّرى |
|
كسامِعَتَيْ شاةٍ بحَوْمَلَ مُفْرَدِ |
مُوَلّلتانِ تَعْرِف الْعِتْقَ فيهِما |
|
كمِرْداةِ صَخْرٍ في صَفِيحٍ مُصَمَّدِ |
وَأرْوَعُ نَبَّاضٌ أَحدُّ مُلَمْلمٌ |
|
عَتيقٌ متى تَرْجُمْ به اْلأَرْضَ تَزْددِ |
وَأَعْلَمُ مَخْرُوتٌ من اْلأَنفِ مارِنٌ |
|
مَخَافَةَ مَلْوِيِّ مِنَ الْقَدِّ مُحْصَدِ |
وَإِنْ شئتُ لم تُرْقِلْ وَإِنْ شئتُ أَرْقَلَتْ |
|
وَعامَتْ بضَبْعَيها نجاءَا الخَفَيْدَدِ |
وَإِنْ شئتُ سلمى وَاسطَ الكورِ رَأسهَا |
|
أَلا لَيْتَني أَفديكَ منها وَأفْتَدي |
على مِثْلِهَا أَمْضي إِذَا قالَ صاحبي، |
|
مُصَاباً وَلَوْ أمْسَى على غيرِ مَرْصَدِ |
وَجاشَتْ إِلَيْهِ النَّفْسُ خَوفْاً وَخاَله |
|
عُنِيتُ فلَم أَكْسَلْ وَلَمْ أَتَبَلَّدِ |
إِذَا الْقَوْمُ قالوا مَنْ فَتًىِ خلْتُ أَنَّني |
|
وَقَدْ خَبَّ آلُ اْلأَمْعَزِ اُلمتوَقِّدَّ |
أَحلْتُ عَلَيْها بالقطيع فأجِذَمَت |
|
تُرِي رَبَّهَا أَذيالَ سَحلٍ مَمددِ |
فَذالتْ كما ذالتْ وَليدَة مَجْلِسٍ |
|
وَلكِنْ متى يَسْتَرْفِدِ الْقَوْمُ أَرْفِدِ |
وَلَسْتُ بِحَلاَّلِ التِّلاعِ مَخافَةً |
|
وَإِنْ تَلْتَمِسْني في الَحْوَانِيتِ تَصْطَدِ |
فَإِنْ تَبْغِني في حَلْقَةِ القَوْمِ تلِقَني |
|
إِلى ذِرْوَةِ البَيْتِ الشَّرِيفِ الُمصَمَّدِ |
وَإِنْ يَلْتَقِ الَحْيُّ الَجْمِيعُ تُلاِقني |
|
تَرُوحُ عَليْنَا بينَ بُرْدٍ وَمَجْسَدِ |
نَدَامايَ بيضٌ كالنجوم وَقَيْنَةٌ |
|
بِجَسِّ النَّدامَى بَضَّةُ اُلمتَجَردِ |
رَحيبٌ قِطَابُ الَجْيْبِ منْهَا رَقِيقةٌ |
|
على رِسْلِها مَطْرُوقَةً لم تَشَدَّدِ |
إِذَا نَحْنُ قُلْنَا أَسْمعِينا انْبَرَتْ لَنَا |
|
تَجاوُبَ أَظْآرٍ على رُبَعٍ رَدِ |
إِذَا رَجَعَتْ في صَوْتِهَا خِلْتَ صَوْتَها |
|
وَبَيْعِي وَإِنْفَاقي طَريفي وَمُتْلَدِي |
وَمَا زالَ تَشْرابي الُخْمورَ وَلَذَّتي |
|
وَأُفْرِدْتُ إِفْرَادَ الْبَعِيرِ الُمعَبَّدِ |
إِلى أَنْ تَحامَتْني الْعَشيرَةُ كُلّهَا |
|
وَلا أَهْلُ هذاكَ الِّطرافِ الُممَددِ |
رَأَيتُ بَنِي غَبْراء لا يُنْكِرُونَني |
|
فَدَعْني أبادِرْهَا بِمَا مَلَكَتْ يَدِي |
فإِنْ كنتَ لا تسْتطِيعُ دَفْعَ مَنِيَّتي |
|
وَجدِّكَ لم أَحفِلْ مَتى قامَ عُوْدي |
ولَولا ثَلاثٌ هُنَّ من عيشةِ الْفَتى |
|
كُمَيْتٍ متى ما تُعْلَ باَلماءِ تُزْبِدِ |
فَمِنْهُنّ سَبْقِي الْعاذِلاتِ بِشَربَةٍ |
|
كَسِيدِ الْغَضا نَبّهْتَهُ الُمتَوَرِّدِ |
وَكَرِّي إِذَا نادَى اُلمضافُ مُحَنَّباً |
|
بِبَهْكَنَةٍ تَحْتَ الخِباءِ الُمعَمَّدِ |
وَتقصيرُ يوم الدَّجنِ والدجنُ مُعجِبٌ |
|
على عُشَرٍ أو خِروَعٍ لم يُخَضَّدِ |
كَأَنّ الْبُريَنَ وَالدَّماليجَ عُلِّقَتْ |
|
سَتَعْلَمُ إِن مُتْنا غَداً أَيّنا الصدي |
كَرِيمٌ يروِّي نَفْسَهُ في حَيَاتِه |
|
كقَبْرِ غوِيِّ في البطالَةِ مُفْسِدِ |
أَرَى قَبْرَ نَحّامٍ بَخَيلٍ بِمَاله |
|
صَفَائحُ صُمِّ من صَفيحٍ مُنَضَّدِ |
تَرَىَ جشوَتَيْنِ من تُراب عَلَيْهمَا |
|
عَقِيَلةَ مَالِ الْفَاِحشِ اُلمتَشَدِّدِ |
أَرى اَلموت يَعْتامُ الكِرَامَ ويَصْطفي |
|
وَمَا تَنْقُصِ الأيَّامُ وَالدّهرُ يَنْفَدِ |
أرَى الْعَيْشَ كنزاً ناقصاً كلّ ليْلَةٍ |
|
لكَالطَّوَلِ اُلمرْخَى وثِنْيَاهُ بِاليَدِ |
لَعَمْرُكَ إِنّ اَلموَتَ مَا أَخْطأَ الْفَتى |
|
مَتَى أَدْنُ مِنْه يَنْأَ عَنِّي وَيَبْعُدِ |
فمالي أرَاني وَابْنَ عَمِّيَ مَالِكاً |
|
كما لامني في الحيّ قُرْطُ بنُ مَعْبدِ |
يَلُومُ ومَا أَدْرِي عَلاَمَ يَلُوُمني |
|
كأنَّا وَضَعنَاهُ إِلى رَمْسِ مُلْحَدِ |
وأَيْأَسَنيِ من كل خَيْرٍ طَلَبتُهُ |
|
نَشَدْتُ فلم أُغْفِل حَمولَةَ مَعْبَدِ |
على غَيْرِ شيءٍ قُلْتُهُ غَيْرَ أَنَّني |
|
متى يَكُ أَمْرٌ لِلنّكيثَةِ أَشْهَدِ |
وَقَرّبْتُ بالقُرْبَى وَجدَّكَ إِنَّني |
|
وإِنْ يَأَتِكَ الأَعْدَاءُ بالجَهْدِ أَجْهَدِ |
وإِنْ أُدْعَ للجُلىَّ أَكنْ مِنْ حُماتِها |
|
بكَأْسِ حِيَاضِ الموتِ قبلَ التهدُّدِ |
وإِنْ يَقذِفُوا بالقذعِ عِرْضَك أَسْقِهِمْ |
|
هِجائي وقَذْفي بالشَّكَاةِ ومُطْرَدِي |
بِلاَ حدَثٍ أَحْدَثْتُهُ وكَمُحْدَثٍ |
|
لَفَرَّجَ كَرْبي أَوْ لأنظَرَني غَدِي |
فَلَوْ كان مَوْلايَ أمْرُءٌا هُوَ غَيْرَهُ |
|
على الشُّكْرِ والتَّسْآل أَوْ أَنَا مُفْتَدِ |
وَلكِنّ مَوْلايَ آمْرُءٌ هُوَ خانقي |
|
على الَمرءِ مِن وَقْعِ الُحسامِ الُمهَنَّدِ |
وظُلْمُ ذَوي الْقُرْبَى أَشَدُّ مضاضَةً |
|
وَلوْ حَلّ بَيْتي نائباً عند ضَرْغَدِ |
فَذَرْني وَخُلْقي، إِنَّني لَكَ شَاكِرٌ |
|
وَلَوْ شَاءَ رَبي كُنْتُ عَمرو بن مَرْثَدِ |
فَلَوْ شَاءَ رَبّي كُنتُ قَيسَ بنَ خَالِدٍ |
|
بَنونٌ كرامٌ سادَةٌ لُمِسَوَّدِ |
فأَصْبَحْتُ ذَا مَالٍ كثيرٍ وَزَارَني |
|
خَشاشٌ كرَأْسِ الَحيّة الُمَتَوقّدِ |
أَنا الرّجُلُ الضَّرْب الَّذِي تَعْرِفُوَنهُ |
|
لِعَضْبٍ رَقِيقِ الشَّفْرَتَيْنِ مُهَنَّدِ |
فَآليْتُ لا يَنْفَكُّ كشْجِي بطانَةً |
|
كفى الْعَوْدَ منه الْبَدءُ ليسَ بِمعْضَدِ |
حُسَامٍ إِذَا ما قُمتُ مُنتَصِراً به |
|
إِذَا قِيلَ مَهْلاً قالَ حاِجزُهُ قَدِي |
أَخِيِ تقَةٍ لا يَنْثَنيِ عَنْ ضَرِيبةٍ |
|
مَنيعاً إِذَا بَلّتْ بقَائِمِهِ يَدِي |
إِذَا ابتدَرَ الْقَوْمُ السِّلاَحَ وَجدْتَني |
|
بَوَادِيَهَا، أَمشِي بِعَضْبٍ مُجَرَّدِ |
وبَرْكُ هُجُودٍ قَد أَثَارتْ مَخَافتي |
|
عَقِيلَةُ شَيْخٍ كَالوَبيلِ يَلَنْدَدِ |
فَمرّتْ كَهاةٌ ذَاتُ خَيْفٍ جُلالَةٌ |
|
أَلَستَ تَرى أَن قَد أَتَيْتَ بمؤْيِدِ |
يَقُولُ وقَدْ تَرّ اْلوَظِيفُ وَسَاقُهَا |
|
شَدِيدٍ عَلَيْنا بَغْيُهُ مُتَعَمِّدِ |
وقَالَ، ألا ماذَا تَرَوْنَ بِشَارِبٍ |
|
وإِلاّ تكُفّوا قاصيَ الْبَرْكِ يَزْدَدِ |
وقَالَ، ذَرُوهْ إِنَّما نَفْعُها لَهُ |
|
وَيُسْعَى بها بالسّديفِ اُلمسَرْهَدِ |
فَظَلّ اْلإِماءُ يَمْتَلِلْنَ حُوَارَهَا |
|
وَشُقِّي عَلَيَّ الَجَيْب يَا أبْنَةَ مَعْبَدِ |
فإِنْ مِتُّ فانْعِيني بِما أنَا أَهْلُةُ |
|
كهَمِّي وَلا يُغْنِي غَنائي ومَشْهَدِي |
وَلا تَجْعَلِيني كامرِىءٍ لَيْسَ هَمُّهُ |
|
ذَلُولٍ بأَجماعِ الرِّجَالِ مُلَهَّدِ |
بَطِيءٍ عَن الُجْلَّي سَرِيع الى الخَنا |
|
عَدَاوَةُ ذِي اْلأَصْحَابِ وَالُمَتوَحِّدِ |
فَلوْ كُنْتُ وَغلاً في الرِّجالِ لَضَرَّني |
|
عَلَيْهِمْ وَإِقْدَامِي وَصِدْفي وَمحْتَدِي |
ولكِنْ نَفَى عني الرِّجالَ جَراءَتي |
|
نَهاري وَلا لَيْلي عَلَيِّ بسَرْمَدِ |
لَعَمْرُكَ ما أمْري عَلَيَّ بغُمَّةٍ |
|
حِفَاظاً عَلى عَوْراتِهِ والتَّهَدُّدِ |
ويَومٍ حَبَسْتْ النَّفْسَ عندَ عراكهِ |
|
متى تَعْتَرِكْ فيهِ الْفَراِئصُ تُرْعَدِ |
على مَوْطِنٍ يَخْشَى الْفْتَى عِندَهُ الرَّدى |
|
على النارِ واستَوْدَعْتُهْ كَفَّ مُجْمِدِ |
وَأَصْفَرَ مَضْبُوحٍ نَظَرْتُ حِوَارَهُ |
|
وَيَأْتِيكَ باْلأَخْبَارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدِ |
ستُبْدِي لكَ الأَيَّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً |
|
بَتَاتاً وَلَمْ تَضْرِبْ لَهُ وَقْتَ مَوْعدِ |
وَيَأْتِيكَ باْلأَخْبارِ مَنْ لَمْ تَبعْ لَهُ |
الشاعر عنترة بن شداد
هو عنترة بن شداد العبسي من قيس عيلان من مضر و قيل : شداد جده غلب على اسم أبيه ، و إنما هو عنترة بن عمرو بن شداد ، و اشتقاق اسم عنترة من ضرب من الذباب يقال له العنتر و إن كانت النون فيه زائدة فهو من العَتْرِ و العَتْرُ الذبح و العنترة أيضاً هو السلوك في الشدائد و الشجاعة في الحرب . و إن كان الأقدمون بأيهما كان يدعى : بعنتر أم بعنترة فقد اختلفوا أيضاً في كونه اسماً له أو لقباً . كان عنترة يلقب بالفلحاء ـ لفلح ـ أي شق في شفته السفلى و كان يكنى بأبي المعايش و أبي أوفى و أبي المغلس لجرأته في الغلس أو لسواده الذي هو كالغلس ، و قد ورث ذاك السواد من أمه زبيبة ، إذ كانت أمه حبشية و بسبب هذا السواد عدة القدماء من أغربة العرب . و شاءت الفروسية و الشعر والخلق السمح أن تجتمع في عنترة ، فإذا بالهجين ماجد كريم ، و إذا بالعبد سيد حر . و مما يروى أن بعض أحياء العرب أغاروا على قوم من بني عبس فأصابوا منهم ، فتبعهم العبسيون فلحقوهم فقاتلوهم عما معهم و عنترة فيهم فقال له أبوه : كر يا عنترة ، فقال عنترة : العبد لا يحسن الكر إنما يحسن الحلاب و الصر ، فقال كر و أنت حر ، فكر و أبلى بلاء حسناً يومئذ فادعاه أبوه بعد ذلك و ألحق به نسبه ، و قد بلغ الأمر بهذا الفارس الذي نال حريته بشجاعته أنه دوخ أعداء عبس في حرب داحس و الغبراء الأمر الذي دعا الأصمعي إلى القول بأن عنترة قد أخذ الحرب كلها في شعره و بأنه من أشعر الفرسان . أما النهاية التي لقيها فارسنا الشاعر فالقول فيها مختلف فئة تقول بأن إعصاراً عصف به و هو شيخ هم ( فان ) فمات به و فئة تقول بأنه أغار يوماً على قوم فجرح فمات متأثراً بجراحه و لعل القول الثاني هو الأقرب إلى الصحة . بدأ عنترة حياته الأدبية شاعراً مقلاً حتى سابه رجل من بني عبس فذكر سواده و سواد أمه و أخوته و عيره بذلك و بأنه لا يقول الشعر ، فرد عنترة المذمة عن نفسه و ابتدر ينشر المعلقة ثم صار بعدها من الشعراء و مما لا شك فيه أن حبه لعبلة قد أذكى شاعريته فصار من الفرسان الشعراء
|
أمْ هَل عَرَفْتَ الْدَّارَ بَعْدَ تَوَهُّمِ |
هَلْ غَادَرَ الْشُّعَرَاءُ مِنْ مُتَرَدَّمِ |
|
وَعِمِي صَبَاحاً دارَ عَبْلَةَ وَاسْلَمِي |
يَا دارَ عَبْلَةَ بِالَجِوَاءِ تَكَلَّمِي |
|
فَدَنٌ لاَ قْضِي حَاجَةَ الُمَتَلِّومِ |
فَوَقَفْتُ فِيها نَاقَتي وَكَأَنَّهَا |
|
باْلَحزْنِ فَالصَّمَّانِ فَاُلمتَثَلَّمِ |
وَتَحُلُّ عَبْلَةُ بِالَجوَاءِ وَأَهْلُنَا |
|
أَقْوَى وَأَقْفَرَ بَعْد أُمِّ الَهيَثْمِ |
حُيِّيتَ مِنْ طَلَلٍ تَقَادَمَ عَهْدُهُ |
|
عَسِراً عَلَيَّ طِلاُبكِ ابْنَةَ مَخْرَمِ |
حَلَّتْ بِأَرْضِ الزَّائِرِينَ فَأَصْبَحَتْ |
|
زَعْماً لَعَمْرُ أَبيكَ لَيْسَ بِمَزْعَمِ |
عُلِّقْتُها عَرضَاً وَأَقْتُلُ قَوْمَها |
|
مِنِّي بِمَنْزِلَةِ الُمحَبِّ الُمكْرَمِ |
وَلَقَدْ نَزَلْتِ فلا تَظُنِّي غَيْرَهُ |
|
بعُنَيْزَتَيْنِ وَأَهْلُنا بِالغَيْلَمِ |
كَيْفَ الَمزَارُ وَقَدْ تَرَبَّعَ أَهْلُها |
|
زَّمتْ رِكابُكُم بلَيْلٍ مُظْلمِ |
إِنْ كُنْتِ أَزْمَعْتِ الْفِراقَ فإِنَّما |
|
وَسْطَ الدِّيَارِ تَسَفُّ حَبَّ الخِمْخِم |
مَا راعَنيْ إِلا حَمُولَةُ أَهْلِها |
|
سُوداً كخَافِيَةِ الْغُرابِ الأَسْحَمِ |
فيها أثْنَتَانِ وَأَرْبَعُونَ حَلُوبَةً |
|
عَذْبٌ مُقَبَّلُهُ لَذِيذِ الَمطْعَمِ |
إِذَ تَسْتَبِيكَ بِذِي غُروبٍ وَاضِحٍ |
|
سَبَقَتْ عَوَارِضَهَا إِلَيْكَ من الْفَمِ |
وكَأَنَّ فَارَةَ تَاجِرٍ بِقَسِيمَةٍ |
|
غَيْثٌ قَلِيلُ الدِّمْنِ لَيْسَ بِمَعْلَمِ |
أَوْ رَوْضَةً أْنُفاً تَضمَّنَ نَبْتَهَا |
|
فَتَرَكْنَ كُلَّ قَرارَةٍ كالدِّرْهَمِ |
جادَتْ عَلَيْهِ كُلُّ بِكْرِ حُرَّةٍ |
|
يَجْرِي عَلَيْهَا الَماءُ لَمْ يَتَصَرَّمِ |
سَحًّا وتَسْكاباً فَكُلَّ عَشِيَّةٍ |
|
غَرِداً كفِعْلِ الْشَّارِبِ الُمتَرَنِّمِ |
وَخَلا الذبابُ بها فَلَيْسَ بِبارِحٍ |
|
قَدْحَ الُمكِبِّ على الزِّنَادِ الأَجْذَمِ |
هَزِجاً يَحُكُّ ذِرَاعَهُ بِذِرَاعِهِ |
|
وَأَبِيتُ فَوْقَ سَراةِ أَدْهَمَ مُلْجَمِ |
تُمسِي وَتُصْبِحُ فَوْقَ ظَهْرِ حَشِيَّةٍ |
|
نَهْدٍ مَراِكلُهُ نَبِيلِ الَمحْزِمِ |
وَحَشِيَّي سَرْجٌ على عَبْلِ الْشَّوَى |
|
لُعِنَتْ بِمَحْرُومِ الشَّرَابِ مُصَرَّمِ |
هَلْ تُبْلِغَنِّي دَارَهَا شَدَنِيَّةٌ |
|
تَطِسُ الإِكامَ بوَخْدِ خُفِّ ميثمِ |
خَطَّارَةٌ غِبَّ السُّرَى زَيَّافَةٌ |
|
بقَرِيبِ بَيْنَ الَمنْسِمَيْنِ مُصَلَّمِ |
وكَأَنَّما تَطِسُ الإِكامَ عَشيَّةً |
|
حِزَقٌ يَمانِيَةٌ لأَعْجَمَ طِمْطِمِ |
تَأْوِي لَهُ قُلْصُ الْنّعامِ كما أَوَتْ |
|
حِدْجٌ على نَعْشٍ لُهنَّ مُخَيَّمِ |
يَتْبَعْنَ فُلَّةَ رَأْسِهِ وكَأنَّةُ |
|
كالعبْدِ ذي اّلفَرْوِ الْطويل الأصْلَمِ |
صَعْلٍ يَعُودُ بذي الْعُشَيْرَةِ بَيْضَهُ |
|
زَوْرَاءَ تَنْفِرُ عنْ حِيَاضِ الدَّيْلَمِ |
شَرِبتْ بماءِ الدُّحْرُ ضَيْنِ فأَصْبَحتْ |
|
وَحْشِيِّ منْ هَزِجِ الْعشِيِّ مُؤَوَّمِ |
وكَأَنَّما تَنْأَى بجانِبِ دَفَّهَا الْـ |
|
غَضْبَى اتَّقَاهَا باليَدَيْنِ وَبالفَمِ |
هِرِّ جَنِيبٍ كُلمّا عَطَفَتْ لَهُ |
|
بَرَكتْ على قَصَبٍ أجَشَّ مُهَضَّمِ |
بَرَكَتْ على جَنْبِ الرّداع كأنَّما |
|
حَشَّ الْوَقُودُ بهِ جَواِنبَ قُمقُمِ |
وكأنَّ رُبَّاً أَو كُحَيْلاً مُعْقَداً |
|
زَيَّافَةٍ مِثْلَ الْفَنِيقِ الُمكْدَمِ |
يَنْبَاع مِنْ ذِفْرَى غضوبٍ جَسْرَةٍ |
|
طَب بأخْذِ الْفَارِسِ الُمستَلْئِمِ |
إِنْ تُغْدِفي دُوني الْقِناعَ فإِنَّنِي |
|
سَمْحٌ مُخَالَقَتي إِذا لَمْ أُظْلَمِ |
أَثْنِي عَلَيَّ بما عَلِمْتِ فَإِنَّني |
|
مُرٌّ مَذَاقَتُهُ كَطَعْمِ الْعَلْقَمِ |
وَإِذَا ظُلِمْتُ فَإِنَّ ظُلْمِي بَاسِلٌ |
|
رَكَدَ الَهواجِرُ بالَمشُوفِ الُمْعَلمِ |
ولَقَدْ شَرِبْتُ مِنَ الُمدَامةِ بِعدمَا |
|
قُرِنَت بأَزْهَرَ في الشَّمالِ مُفَدَّمِ |
بِزُجَاجَةٍ صَفْرَاءَ ذَاتِ أَسِرَّةٍ |
|
مَالي وعِرْضِي وافِرٌ لَمْ يُكْلَمِ |
فَإِذا شَرِبْتُ فإِنَّنِي مُسْتَهْلِكٌ |
|
وكما عَلِمْتِ شَمَائِلي وتَكَرُّمي |
وإِذا صَحوْتُ فَما أَقَصِّر عن نَدًى |
|
تَمكُو فَرِيصَتُهُ كَشِدْقِ الأَعْلَمِ |
وحَلِيلِ غَانِيَةٍ تَركْتُ مُجَدَّلاً |
|
وَرَشَاشِ نَافِذَةٍ كَلَوْنِ الْعَنْدَمِ |
سَبَقَتْ يَدَايَ لَهُ بِعاجِلِ طَعنَةٍ |
|
إِنْ كُنْتِ جَاهِلَةً بِما لَمْ تَعْلَمِي |
هَلاَ سأَلْتِ الَخيْلَ يا ابْنَةَ مَالِكٍ |
|
نَهْدٍ تَعاوَرُةُ الْكمُاةُ مُكَلَّمِ |
إِذْ لا أَزَالُ على رِحَالَةِ سَابحٍ |
|
يأوِي إِلى حَصْدِ الْقِسيّ عَرَمرَمِ |
طَوْراً يُجَرِّدُ للطِّعانِ وَتَارَةً |
|
أَغْشَى الْوَغَى وَأَعِفُّ عِنْدَ الَمغْنَمِ |
يُخْبِرْكِ مَنْ شَهَدَا لْوقِيعَةَ أَنّني |
|
لا مُمْعِنٍ هَرَبَاً وَلا مُسْتَسْلِمِ |
وَمُدَجَّجٍ كَرِهَ الْكُماةُ يِزَالَهُ |
|
بُمثَقفٍ صَدْقِ الْكُعوبِ مُقَوَّمِ |
جَادَتْ لَهُ كَفِّي بِعاجِلِ طَعْنَةٍ |
|
لَيْسَ الْكَرِيمُ على القَنَا بُمحَرَّمِ |
فَشَكَكْتُ بالرُّمْحِ الأَصَمِّ ثيابَهُ |
|
بَقْضُمْنَ حُسْنَ بنانِهِ وَالِمعْصَمِ |
فَتَرَكتُهُ جَزَرَ الْسٍّبَاعِ يَنُشْنَهُ |
|
بالسَّيْفِ عن حامي الَحقيقَةِ مُعْلِم |
وَمِشَكِّ سابِغَةٍ هَتَكْتُ فُروجَهَا |
|
هَتَّاكِ غَايَاتِ التِّجَارِ مُلَوَّمِ |
رَبِذٍ يَداهُ بالقِدَاحِ إِذا شَتَا |
|
أَبْدَي نَوَاِجذَهُ لِغَيْرِ تَبَسُّمِ |
لَمَّا رَآني قَدْ نَزَلْتٌ أُرِيدُهُ |
|
خُضِبَ الْبَنَانُ وَرَأْسُهُ بالعِظْلِمِ |
عَهْدِي بِهِ مَدَّ النّهَارِ كأنَّما |
|
بِمُهَنَّدٍ صَافي الحَدِيدَةِ مْحِذَمِ |
فَطَعَنْتُهُ بالرُّمْحِ ثُمَّ عَلَوْتُهُ |
|
يُحذَى نِعَالَ السَّبْتِ ليْسَ بتَوْأَمِ |
بَطَلٍ كَأَنَّ ثِيابَهُ في سَرْحَةٍ |
|
حَرُمَتْ عَلَيَّ وَلَيْتَها لم تَحْرُمِ |
يا شاةَ ما قَنَصٍ لِمَنْ حَلّتْ لَهُ |
|
فَتَجَسَّسي أَخْبَارَهَا ليَ وَاعْلَمِي |
فَبَعَثْتُ جَارِيَتي فقُلْتُ لها اذْهَبي |
|
وَالشَّاةُ مُمْكِنَ~ لِمنْ هُوَ مُرْتَمِ |
قاَلتْ رَأَيْتُ مِنَ الأَعادِي غِرَّةً |
|
رَشَا منَ الْغِزْلانِ حُرٍّ أَرْثَمِ |
وكأَنّما الْتَفَتَتْ بِجِيدِ جَدَايَةٍ |
|
وَالْكُفْرُ مَخَبَثَةٌ لِنَفْسِ الُمْنعِمِ |
نُبِّئْتُ عمْراً غَيْرَ شاكِرِ نِعْمَتي |
|
إِذ تقلِصُ الشفَتَانِ عن وَضَحِ الْفَمِ |
وَلَقَدْ حَفِظتُ وَصَاةَ عِّميَ بالضُّحى |
|
غَمراتِهَا الأبْطالُ غَيْرَ تَغَمْغُمِ |
في حَوْمَةِ اَلجرْبِ الّتي لا تشْتَكي |
|
عنها وَلكِنِّي تَضَايَقَ مُقْدَمي |
إِذْ يَتَّفُونَ بَي الأَسِنَّةَ لم أخِمْ |
|
يَتَذامَرُونَ كَرَرْتُ غيرَ مُذَّممِ |
لمّا رَأَيْتُ الْقوْمَ أَقْبَلَ جَمْعُهمْ |
|
أَشْطانُ بئْرٍ في لَبَانٍ الادْهَمِ |
يَدُعونَ عَنْتَرَ وَالرِّماحُ كأنّها |
|
وَلَبَانِهِ حتى تَسَرْ َبَل بالدَّمِ |
ما زِلْتُ أَرْمِيهمْ بثُغْرَةِ نَحْرِهِ |
|
وشَكا إِلَيَّ بِعَبْرَةٍ وَتَحَمْحُمِ |
فازْوَرَّ مِنْ وَقْع الْقنَا بلَبَانِهِ |
|
وَلَكَانَ لَوْ عَلِمَ الْكَلامَ مُكَلِّمِي |
لَوْ كانَ يَدْرِي مَا اُلمحاوَرَةُ أشْتَكَى |
|
قِيلُ الْفَوارِسِ وَيكَ عَنتَرَ أَقْدِمِ |
ولَقَدْ شَفَى نَفْسي وَأَذْهَبَ سُقْمَهَا |
|
من بينِ شَيْظَمَةٍ وَآخرَ شَيْظَمِ |
وَالَخيْلُ تَقْتَحِمُ الَخبَارَ عَوَابِساً |
|
لُبِّي وَأَحْفِزُهُ بأَمْرٍ مُبْرَمِ |
ذُلُلٌ رِكابي حَيْثُ شِئْتُ مُشايعِي |
|
لِلْحَرْبِ دَائِرَةٌ على ابْنَي ضَمْضَمِ |
وَلَقَدْ خَشِيتُ بأَنْ أَمُوتَ وَلمْ تَدُرْ |
|
وَالْنَّاذِرَيْنِ إِذا لَمَ الْقَهُما دَمي |
الشَّاتِميْ عِرضِي وَلَمْ أَشْتِمْهُما |
|
جَزَرَ السِّبَاعِ وَكُلِّ نَسْرٍ قَشْعَمِ |
إِنْ يَفْعَلا فَلَقَدْ تَرَكْتُ أَبَاهُمَا |
الشاعر عمرو بن كلثوم
هذه المعلقة هي الخامسة في المعلقات و هي من أغنى الشعر الجاهلي بالعناصر الملجمية و الفوائد التاريخية و الاجتماعية و أما مقياس جمالها الغني فهو ما تحركه لدى سماعها في النفس من نبض الحماسة و شعور العزة و الاندفاع . و أما الشاعر عمرو بن كلثوم فهو من قبيلة تغلب كان أبوه كلثوم سيد تغلب و أمه ليلى بنت المهلهل المعروف ( بالزير ) و في هذا الجو من الرفعة و السؤدد نشأ الشاعر شديد الإعجاب بالنفس و بالقوم أنوفاً عزيز الجانب ، فساد قومه و هو في الخامسة عشرة من عمره تقع معلقة ابن كلثوم في ( 100 ) بيت أنشأ الشاعر قسماً منها في حضرة عمرو بن هند ملك الحيرة و كانت تغلب قد انتدبت الشاعر للذود عنها حين احتكمت إلى ملك الحيرة ، لحل الخلاف الناشب بين قبيلتي بكر و تغلب ، و كان ملك الحيرة ( عمرو بن هند ) أيضاً . مزهواً بنفسه و قد استشاط عضباً حين وجد أن الشاعر لا يقيم له ورناً و لم يرع له حرمة و مقاماً فعمد إلى حيلة يذله بها فأرسل ( عمرو بن هند ) إلى عمرو بن كلثوم ( يستزيره ) و أن يزير معه أمه ففعل الشاعر ذلك و كان ملك الحيرة قد أوعز إلى أمه أن تستخدم ليلى أم الشاعر و حين طلبت منها أن تناولها الطبق قالت ليلى : لتقم صاحبة الحاجة إلى حاجتها . . . . ثم صاحت ( واذلاه ) يالتغلب ! فسمعها ابنها عمرو بن كلثوم فوثب إلى سيف معلق بالرواق فضرب به رأس عمرو بن هند ملك الحيرة و على إثر قتل الملك نظم الشاعر القسم الثاني من المعلقة و زاده عليها . ( و هي منظومة على البحر الوافر ) و من أطرف ما ذكر عن المعلقة أن بني تغلب كباراً و صغاراً كانوا يحفظونها و يتغنون بها زمناً طويلاً . توفي الشاعر سنة نحو ( 600 ) للميلاد بعد أن سئم الأيام و الدهر
|
وَلا تُبْقِي خُمورَ الأَندَرِينا |
أَلا هُبِّي بصَحْنِكِ فَاصْبَحينا |
|
إِذا ما الماءُ خالَطَها سَخِينا |
مُشَعْشَعَةً كانَّ الحُصَّ فيها |
|
إِذا مَا ذاقَها حَتَّى يَلِينا |
تَجُورُ بذي اللُّبَانَةِ عَنْ هَوَاهُ |
|
عَلَيْهِ لمِالِهِ فيها مُهينا |
تَرَى الّلحِزَ الشّحيحَ إِذا أُمِرَّتْ |
|
وكانَ الْكَأْسُ مَجْراها الْيَمِينا |
صَبَنْتِ الْكَأْسَ عَنّا أُمَّ عَمْرٍو |
|
بِصاحِبِكِ الّذِي لا تصْبَحِينا |
وَمَا شَرُّ الثّلاثَةِ أُمَّ عَمْروٍ |
|
وَأُخْرَى في دِمَشْقَ وَقَاصِرِينا |
وَكَأسٍ قَدْ شَرِبْتُ بِبَعْلَبَكِّ |
|
مُقَدَّرَةً لَنا وَمُقَدِّرِينا |
وَإِنَّا سَوْفَ تُدْرِكُنا الَمنَايَا |
|
نُخَبِّرْكِ الْيَقِينَ وَتُخْبِرِينا |
قِفِي قَبْلَ التَّفَرُّقِ يَا ظَعِينا |
|
لِوَ شْكِ الْبَيْنِ أَمْ خُنْتِ اْلأَمِينَا |
قِفِي نَسْأَلْكِ هَلْ أَحْدَثْتِ صِرْماً |
|
أَقَرَّ بِهِ مَواليكِ الْعُيُونا |
بِيَوْمِ كَرِيهَةٍ ضَرْباً وَطَعْناً |
|
وَبَعْدَ غَدٍ بِما لا تَعْلَمِينا |
وَإِنَّ غَداً وإِنَّ الْيَوْمَ رَهْنٌ |
|
وَقَدْ أَمِنَتْ عُيُونَ الْكَاشِحِينَا |
تُرِيكَ إِذا دَخَلْتَ عَلى خَلاءٍ |
|
هِجَانِ اللَّوْنِ لَمْ تَقْرَأ جَنِينَا |
ذِرَاعَي عَيْطَلٍ أَدْمَاءَ بَكْرٍ |
|
حَصَاناً مِنْ أَكُفِّ الّلامِسِينا |
وَثَدْياً مِثْلَ حُقِّ الْعَاجِ رَخْصاً |
|
رَوَادِفُها تَنُوءُ بِما وَلِينا |
وَمَتْنَيْ لَدْنَةٍ سَمَقَتْ وَطَالَتْ |
|
وَكَشْحاً قَدْ جُنِنْتُ بِهِ جُنُونا |
وَمَأْكَمةً يَضِيقُ الْبَابُ عَنْها |
|
يَرِنُّ خَشَاشُ حَلْيِهِما رَنِينا |
وَسَارِيَتَيْ بِلَنْطٍ أَوْ رُخامٍ |
|
أَضَلَّتْهُ فَرَجَّعَتِ الَحنِينا |
فَما وَجَدْتْ كَوَجْدِي أُمُّ َسْقبٍ |
|
لَها مِنْ تِسْعَةٍ إِلا جَنِينا |
وَلا شَمْطَاءُ لَمْ يَتْرُكْ شَقاها |
|
رَأَيْتُ حُمُولَهَا أُصُلاً حُدِينا |
تَذَكَّرْتُ الصِّبَا وَاشْتَقْتُ لَمَّا |
|
كأَسْيَافٍ بِأَيْدِي مُصْلَتِينَا |
فَأَعْرَضَتِ الْيَمامَةُ وَأشْمَخَرَّتْ |
|
وَأَنْظِرْنا نُخَبِّرْكَ الْيَقِينا |
أَبَا هِنْدٍ فَلا تَعْجَلْ عَلَيْنا |
|
وَنُصْدِرُهُنَّ حُمْراً قَدْ رَوِينا |
بأَنَّا نُورِدُ الرَّايَاتِ بِيضاً |
|
عَصَيْنا الَملْكَ فيهَا أَنْ نَدِينا |
وَأَيَّامِ لَنَا عزِّ طِوَالٍ |
|
بِتَاجِ الُملْكِ يَحْمِي الُمْحَجرِينا |
وَسَيِّدِ مَعْشَر قَدْ تَوَّجُوهُ |
|
مُقَلَّدَةً أَعِنَّتَها صُفُونا |
تَرَكْنا الَخيْلَ عَاكِفَةً عَلَيْهِ |
|
إِلَى الشَّامَاتِ تَنْفِي الُموِعدِينا |
وَأَنْزَلْنا الْبُيُوتَ بِذِي طُلُوحٍ |
|
وَشَذَّ ْبنا قَتادَةَ مَنَ يَلِينا |
وَقَدْ هَرَّتْ كلابُ الَحيِّ مِنَّا |
|
يَكُونُوا فِي الِّلقَاءِ لَها طَحِينا |
مَتَى نَنْقُلْ إِلى قَوْمٍ رَحَانا |
|
وَلَهْوَتُها قُضاعَةَ أَجْمَعينا |
يَكُونُ ثِفَاُلهَا شَرْقِيَّ نَجْدٍ |
|
فَأعْجَلْنا الْقِرَى أَنْ تَشْتِمُونا |
نَزَلْتُمْ مَنْزِلَ الأَضْيَافِ مِنَّا |
|
قُبَيْلَ الصُّبْحِ مِرْدَاةً طَحُونا |
قَرَيْنَاكُمْ فَعَجَّلْنا قِرَاكُمْ |
|
وَنَحْمِلُ عَنْهُمُ مَا حَمَّلُونا |
نَعُمُّ أُنَاسَنا وَنَعِفُّ عَنْهُمْ |
|
وَنَضْرِبُ بِالسُّيُوفِ إِذَا غُشِينا |
نُطَاعِنُ مَا تَراخَى النّاسُ عَنَّا |
|
ذَوَابِلَ أَوْ بِبِيضٍ يَخْتَلِينا |
بِسُمْرٍ مِنْ قَنا الَخطِّيِّ لُدْنٍ |
|
وَسُوقٌ بِالأَمَاعِزِ يَرْتَمِينا |
كأَنَّ جَمَاجِمَ الأَبطَالِ فِيها |
|
وَنَخْتَلِبُ الرِّقَابَ فَتَخْتَلينا |
نَشُقُّ بِهَا رُؤُوسَ الْقَوْمِ شَقا |
|
عَلَيْكَ وَيُخْرِجُ الدَّاءَ الدَّفِينا |
وَإِنُّ الضِّعْنَ بَعْدَ الْضِّعْنِ يَبْدُو |
|
نُطَاعِنُ دُونَهُ حَتَّى يَبِينا |
وَرِثْنا الَمجْدَ قَدْ عَلَمِتْ مَعَدٌّ |
|
عَنِ الأَحْفَاضِ نَمْنَعُ مَنْ يَلينا |
وَنَحْنُ إِذا عِمادُ الْحَيِّ خَرَّتْ |
|
فَما يَدْرُونَ مَاذا يَتَّقُونا |
نَجُدُّ رُؤُوسَهُمْ فِي غَيْرِ بِرٍّ |
|
مَخَارِيقٌ بِأَيْدِي لاعِبِينا |
كأَنَّ سُيُوفَنا مِنّا وَمِنْهُم |
|
خُضِبْنَ بِأُرْجُوانٍ أَوْ طُلِينا |
كانَّ ثِيابَنا مِنّا وَمِنْهُمُ |
|
مِنَ الَهوْلِ الُمَشَّبهِ أَنْ يَكُونا |
إِذا ما عَيَّ بالإِسْنافِ حَيٌّ |
|
مُحَافَظَةً وكُنّا الْسّابِقِينا |
نَصَبْنا مِثْلَ رَهْوَةَ ذَاتَ حَدِّ |
|
وَشِيبٍ في الُحرُوبِ مُجَرَّبِينا |
بِشُبَّانٍ يَرَوْنَ الْقَتْلَ مَجْداً |
|
مُقَارَعَةً بَنيهِمْ عَنْ بَنِينا |
حُدَيَّا النّاسِ كُلّهِمُ جَمِيعاً |
|
فَتُصْبِحُ خَيْلُنا عُصَباً نُبِينا |
فَأَمَّا يَوْمَ خَشْيَتِنا عَلَيْهِمْ |
|
فَنُمْعِنُ غَارَةً مُتَلَبِّبِينا |
وَأَمَّا يَوْمَ لا نَخْشَى عَلَيْهِمْ |
|
نَدُقُّ بِهِ السُّهُولَةَ وَالُحزُونَا |
بِرَأْسٍ مِنْ بَني جُشَمِ بْنِ بَكْرٍ |
|
تَضَعْضعْنا وَأَنَّا قَدُ وَنِينا |
أَلا لا يَعْلَمُ الأَقْوامُ أَنَّا |
|
فَنَجْهَلُ فَوْقَ جَهْلِ الَجاهِلِينا |
أَلا لا يَجْهَلَنْ أَحَدٌ عَلَيْنَا |
|
نَكُونُ لِقِيلِكُمْ فيها قَطينا |
بأيِّ مَشِيئَة عَمْرَو بْنَ هِنْدٍ |
|
تُطيع بِنا الْوُشَاةَ وَتَزْدَرِينا |
بأَيِّ مَشِيئَة عَمْرَو بْنَ هِنْدٍ |
|
مَتى كُنّا لأُمِّكَ مَقْتَوِينا |
تَهَدَّدْنا وَأَوْعِدْنَا رُوَيْداً |
|
عَلى الأَعْدَاءِ قَبْلَكَ أَنْ تَلِينا |
فَإِنَّ قَنَاتَنا يا عَمْرُو أَعْيَتْ |
|
وَوَلَّتْهُ عَشَوْزَنَةً زَبُونا |
إِذا عَضَّ الثِّقافُ بها اشْمأَزَّتْ |
|
تَشُجُّ قَفَا الُمثَقِّفِ وَالَجبِينا |
عَشَوْزَنَةً إِذا انْقَلَبَتْ أَرَنَّتْ |
|
بِنَقْصٍ في خُطُوبِ الأَوَّلِينا |
فَهَلْ حُدِّثْتَ في جُشَمِ بْنِ بَكْرٍ |
|
أَباحَ لَنَا حُصُونَ الَمجْدِ دِينا |
وَرِثْنا مَجْدَ عَلْقَمَةَ بنِ سَيْفٍ |
|
زُهَيْراً نِعْمَ ذُخْرِ الذّاخِرينا |
وَرِثْتُ مُهَلْهِلاً وَالْخَيرَ مِنْهُ |
|
بِهِمْ نِلْنا تُراثَ الأكْرَمِينا |
وَعَتَّاباً وَكُلْثُوماً جَمِيعاً |
|
بِهِ نُحْمَى وَنَحْمِي الُمحْجَرينا |
وَذا الْبُرَةِ الَّذِي حُدِّثْتَ عَنْهُ |
|
فأيُّ الَمجْدِ إِلا قَدْ وَلِينا |
وَمِنَّا قَبْلَةُ الْسّاعِي كُلَيْبٌ |
|
تَجُذَّ الْحَبْلَ أَوْ تَقِصِ الْقَرِينا |
مَتَى نَعْقِدْ قَرِينَتَنا بِحَبْلٍ |
|
وَأَوْفاهُمْ إِذا عَقَدُوا يَمينا |
وَنُوَجدُ نَحْنُ أَمْنَعَهُمْ ذِمَاراً |
|
رَفَدْنَا فَوْقَ رِفْدِ الرافِدِينا |
وَنَحْنُ غَداةَ أُوِقدَ في خَزَازَى |
|
تَسَفُّ الجِلّةُ الْخُورُ الدَّرِينا |
وَنَحْنُ الَحابِسُونَ بِذِي أَرَاطَى |
|
وَنَحْنُ الْعَازِمُونَ إِذا عُصِينا |
وَنَحْنُ الْحَاِكُمونَ إِذا أُطِعْنا |
|
وَنَحْنُ الآخِذُونَ لِما رَضِينا |
وَنحْنُ التَّارِكُونَ لِما سَخِطْنا |
|
وَكاَنَ الأَيْسَرِينَ بَنُو أَبِينا |
وَكُنَّا الأَيْمَنِينَ إِذا الْتَقَيْنا |
|
وَصُلْنا صَوْلَةً فيمَنْ يَلِينا |
فَصَالُوا صَوْلَةً فِيمَنْ يَلِيهِمْ |
|
وَإِبْنا بالُمُلوكِ مُصَفَّدِينا |
فآبُوا بالنِّهابِ وبالسَّبايا |
|
أَلَمَّا تَعْرِفُوا مِنَّا الْيَقِينا |
إِلَيْكُمْ يا بَني بَكْرٍ إِلَيْكُم |
|
كَتَائِبَ يَطَّعِنَّ وَيَرْتَمِينا |
أَلَمَّا تَعْلَمُوا مِنّا وَمِنْكم |
|
وَأَسْيَافٌ يَقُمْنَ وَيَنْحَنِينا |
عَلَيْنا الْبَيْضُ وَالْيَلَبُ الْيَماني |
|
تَرَى فَوْقَ النِّطاقِ لها غُضونا |
عَلَيْنا كُلُّ سَابِغَةٍ دِلاصٍ |
|
رَأَيْتَ لَها جُلودَ الْقَوْمِ جُونا |
إِذا وُضِعَتْ عَنِ الأَبْطالِ يَوْماً |
|
تُصَفِّقُهَا الرِّيَاحُ إِذا جَرَيْنا |
كأَنَّ عُضُونَهُنَّ مُتُونُ غَدْر |
|
عُرِفْنَ لَنا نَقَائِذَ وَافْتُلِينا |
وَتََحْمِلُنا غَداةَ الرَّوْعِ جُرْدٌ |
|
كامثال الرِّصائِعِ قَدْ بَلِينا |
وَرَدْنَ دَوَارِعاً وَخَرَجْنَ شُعْثاً |
|
وَنُورِثُها إِذا مُتْنا بَنِيْنا |
وَرِثْناهُنَّ عَنْ آبَاءِ صِدْقٍ |
|
نُحَاذِرُ أَنْ تُقَسَّمَ أَوْ تَهونا |
عَلى آثَارِنَا بِيضٌ حِسانٌ |
|
إِذَا لاقُوْا كَتَائِبَ مُعْلِمِينَا |
أَخذْن عَلى بُعُولَتِهِنَّ عَهْداً |
|
وَأَسْرَى فِي الْحَدِيدِ مُقَرَّنِيناً |
لَيَسْتَلِبُنَّ أَفْرَاساً وَبِيضاً |
|
قَدِ اتَّخَذُوا مَخَافَتَنا قَرِينا |
تَرَانَا بَارِزِينَ وَكُلُّ حَيِّ |
|
كَما اضْطَرَبَتْ مُتُونُ الشَّارِبِينا |
إِذا مارُحْنَ يَمْشِينَ الُهوَيْنَى |
|
بُعُولَتَنَا إِذَا لَمْ تَمْنَعونا |
يَقُتْنَ جِيادَنَا وَيَقُلْنَ لَسْتُمْ |
|
خَلَطْنَ بِميسَمٍ حَسَباً وَدِينا |
ظَعائِنَ مِنْ بَني جشَمِ بِنِ بَكْرٍ |
|
تَرَى مِنْهُ الْسَّواعِدَ كالقُلِينا |
وَمَا مَنَعَ الْظَّعائِنَ مِثْلُ ضَرْبٍ |
|
وَلَدْنا الْنَّاسَ طُرَّا أَجْمَعِينا |
كأَنَّا وَالْسُّيُوفُ مُسَلَّلاتٌ |
|
حَزَاوِرَةٌ بأَبْطَحِهَا الْكُرِينا |
يُدَهْدُونَ الرُّؤُوسَ كما تُدَهْدِي |
|
إِذَا قُبَبٌ بِأَبْطَحِهَا بُنِينا |
وَقَدْ عَلِمَ الْقَبَائِلُ مِنْ مَعَدِّ |
|
وَأَنَّا الُمهْلِكُونَ إِذَا ابْتُلِينا |
بِأَنّا الُمطْعِمُونَ إِذَا قَدَرْنَا |
|
وَأَنَّا الْنَّازِلُونَ بِحَيْثُ شِينا |
وَأَنَّا الَمانِعُونَ لِما أَرَدْنا |
|
وَأَنّا الآخِذُونَ إِذَا رَضِينا |
وَأَنّا التَّارِكُونَ إِذَا سَخِطْنَا |
|
وَأَنّا الْعازِمُونَ إِذَا عُصِينا |
وَأَنّا الْعَاصِمُونَ إِذَا أُطِعْنْا |
|
وَيَشْرَبُ غَيْرُنَا كَدِراً وَطِينا |
وَنَشْرَبُ إِنْ وَرَدْنَا الَماءَ صَفْواً |
|
وَدُعْمِيًّا فَكَيْفَ وَجَدْتُمونا |
أَلا أَبْلِغْ بَني الْطَّمَّاحِ عَنَّا |
|
أَبَيْنا أَنْ نُقِرَّ الذُّلَّ فِينا |
إِذَا مَا الَملْكُ سَامَ الْنَّاسَ خَسْفاً |
|
وَمَاءَ الْبَحْرِ نَمَلؤُهُ سَفِينا |
مَلاَنا الْبَرَّ حَتَّى ضَاقَ عَنَّا |
|
تَخِرُّ لَهُ الْجَبابِرُ ساجِدِينا |
إِذا بَلَغَ الْفِطَامَ لَنا صَبِيٌّ |
الشاعر الحارث بن حلزة
هو الحارث بن ظليم بن حلزّة اليشكري ، من عظماء قبيلة بكر بن وائل ، كان شديد الفخر بقومه حتى ضرب به المثل فقيل : أفخر من الحارث بن حلزة ، ولم يبق لنا من أخباره إلا ما كان من أمر الاحتكام إلى عمرو بن هند سنة ( 554 ـ 569 ) لأجل حل الخلاف الذي وقع بين القبيلتين بكر و تغلب توفي سنة 580 للميلاد أي في أواخر القرن السادس الميلادي على وجه التقريب . أنشد الشاعر هذه المعلقة في حضرة الملك عمرو بن هند رداً على عمرو بن كلثوم و قيل أنه قد أعدّها و روّاها جماعة من قومه لينشدوها نيابة عنه لأنه كان برص و كره أن ينشدها من وراء سبعة ستور ثم يغسل أثره بالماء كما كان يفعل بسائر البرص ثم عدل عن رأيه و قام بإنشادها بين يدي الملك و بنفس الشروط السابقة فلما سمعها الملك و قد وقعت في نفسه موقعاً حسناً أمر برفع الستور و أدناه منه و أطمعه في جفنته و منع أن يغسل أثره بالماء ... كان الباعث الأساسي لإنشاد المعلقة دفاع الشاعر عن قومه و تفنيد أقوال خصمه عمرو بن كلثوم ـ تقع المعلقة في ( 85 ) خمس و ثمانين بيتاً نظمت بين عامي ( 554 و 569 ) . شرحها الزوزني ـ و طبعت في اكسفورد عام 1820 ثم في بونا سنة 1827 و ترجمت إلى اللاتينية و الفرنسية و هي همزية على البحر الخفيف تقسم المعلقة إلى : 1 ـ مقدمة : فيها وقوف بالديار ـ و بكاء على الأحبة و وصف للناقة ( 1 ـ 14( 2 ـ المضمون : تكذيب أقوال التغلبيين من ( 15 ـ 20 ) عدم اكتراث الشاعر و قومه بالوشايات ( 21 ـ 31 ) مفاخر البكريين ( 32 ـ 39 ) مخازي التغلبيين و نقضهم للسلم ( 40 ـ 55 ) استمالة الملك ـ ذكر العداوة ( 59 ـ 64 ) مدح الملك ( 65 ـ 68 ) خدما البكريين للملك ( 69 ـ 83 ( القرابة بينهم وبين الملك ( 84 ـ 85 ( . قيمة المعلقة : هي نموذج للفن الرفيع في الخطابة و الشعر الملحمي و فيها قيمة أدبية و تاريخية كبيرة تتجلى فيها قوة الفكر عند الشاعر و نفاذ الحجة كما أنها تحوي القصص و ألواناً من التشبيه الحسّي كتصوير الأصوات و الاستعداد للحرب و فيها من الرزانة ما يجعلها أفضل مثال للشعر السياسي و الخطابي في ذلك العصر . و في الجملة جمعت المعلَّقة العقل والتاريخ و الشعر و الخطابة ما لم يجتمع في قصيدة جاهلية أخرى
|
|
غراب |
کلاغ |
حِِمار |
الاغ |
|
ذئب |
گرگ |
حِِصان |
اسب |
|
قِطّ (هِرّ) |
گربه |
بَقرة |
گاو |
|
کَلْب |
سگ |
خَروف |
گوسفند |
|
فار |
کوش |
طائِر |
پرنده |
|
اسد |
شیر |
بطَة |
مرغابی |
|
نَمر |
پلنگ |
قُنفُذ |
جوجه تیغی |
|
فیل |
فیل |
ضبْیْ |
گوزن |
|
ثَعلَب |
روباه |
ذَباب |
مگس |
|
بَرغوث |
پشه |
جَمَل |
شتر |
|
حیّة |
مار |
عقرب |
عقرب |
|
دَجّاجة |
مرغ |
نَعامة |
شتر مرغ |
|
ضبع |
کفتار |
ارنَب |
خرگوش |
|
سمَکة |
ماهی |
نَحلة |
زنبور |
|
دُبّ |
خرس |
قرد |
میمون |
|
ماعِز (عَنْزَة) |
بز |
اوزة |
غاز |
|
خِنزیر |
خوک |
نَسر |
کرکس |
|
صَقر |
باز شکاری |
بَبْغاء |
طوطی |
|
لَقْلَق |
لک لک |
نعجة |
میش |
حکایت ۱
قالَ الطِّفلُ لِوالِدِهِ متعجِّباً: « عجباً مِن والِدِ صديقي! »
كَمْ هو بخيل!؟ أقامَ الدُّنيا عِندَما اِبتَلَعَ صَديقى درهماً.»
كودك با تعجّب به پدرش گفت: از پدر دوستم تعجّب مي كنم.
چقدر خسيس است!؟ دنيا را به هم ريخت وقتي دوستم يك سكّه يك درهمي بلعيد.»
حکایت ۲
قالَت الوالدةُ لِطَفلَتِها:
« اِذهَبـى إلي ساحةِ المنزل و ﭐنْظُرى هل السَّماءُ صافيةٌ أم غائمةٌ؟
ذَهَبَت الطفلةُ ثُمَّ رَجَعَت و قالَتْ:
« آسفة يا والدتى، لِأنَّنـى ما قَدَرْتُ أنْ أنظُرَ إلي السَّماءِ؛ لِأنَّ المَطَرَ كانَ شديداً.»
مادر به دختر كوچكش گفت:
« به حياط خانه برو و ببين آسمان صاف است يا ابري؟
كودك رفت ، سپس برگشت و گفت:
«متأسفم مادر، چون من نتوانستم به آسمان نگاه كنم.آخر باران شديد بود».
حکایت ۳
قالَ الطَّبيبُ لِلمريض:
« يَجِبُ عَلَيكَ أنْ تأكُلَ الفاكِهَةِ بِقِشرِها. لِأنَّ قِشرَ الفاكهة مفيدٌ.»
قال المريض: « حَسَناً ، سَأفعَلُ ذلك.»
سَألَ الطبيبُ: <و الآن. قُلْ لـﻰ أﻯَّ فاكهـﺔٍ تُحِبُّ ؟>
فأجابَ المريض:< الموز و الرَّقّـﻰ.>
پزشك به بيمار گفت:
< بايد ميوه را با پوستش بخوري. چون پوست ميوه مفيد است.>
مريض گفت: <بسيار خوب، اين كار را انجام خواهم داد.>
پزشك سؤال كرد: « حالا به من بگو چه ميوه اي دوست داري؟»
مريض جواب داد: « موز و هندوانه»
حکایت ۴
المعلِّم: ما هوَ جمعُ « الشَّجَرَة».؟
التلميذ: « الغابة» يا استاذ.
معلّم : جمع درخت چه مي شود؟
دانش آموز: جنگل، استاد.
حکایت ۵
قالَ السَّجانُ لِلمُجرمِ الّذى كانَ قَد دَخَلَ السِّجْنَ جديداً:
« هذا السِّجنُ،سِجْنٌ مثالـىٌّ. نحن نَستَخدِمُ السُّجَناءَ فِى نَفْسِ الشُّغلِ الّذى كانوا مشغولينَ بِهِ قَبلَ دُخولِهِم فِى السِّجْنِ، ماذا كانتَ مِهْنَتُكَ فِى الماضى؟»
أجابَ السَّجينُ بِتَبَسُّمٍ:
« كُنتُ حارساً جَنبَ مَدْخَلِ بِناءٍ.»
زندانبان به جنايتكاري كه به تازگي وارد زندان شده بود گفت:
« اين زندان، يك زندان نمونه است. ما زندانيان را در همان شغلي به كار مي گيريم كه قبل از ورودشان به زندان به آن مشغول بودند. شغل تو در گذشته چه بوده؟»
زنداني با لبخند جواب داد:
« نگهبانِ درِ وروديِ يك ساختمان بودم.»
حکایت۶
تَعِبَت الاُمُّ مِن أعمالِ المنزل. فَذَهَبَتْ إلي غُرفَتِها لِلاستراحة.
فَجأةً صاحَ ولدُهُ:
«ماما، اُريدُ كَأساً مِنَ الماءِ البارِد.»
قالتَ الأمُّ : «أنا تَعِبَةٌ. اِذْهَبْ و ﭐشرَب الماء بِنَفسِكَ.»
صاحَ الوَلَدُ مَرَّةً اُخرَي: « اُريدُ الماءَ.»
فَقالَت الاُمُّ: « اِشْرَبْ بِنَفْسِك و إلّا أضرِبُكَ.»
بَعدَ قليلٍ قال الوَلَد: « ماما، عِندَما جِئتِ لِضَربـى؛ اُحْضُرى كَأساً مِنَ الماءِ البارد.»
مادر از كارهاي خانه خسته شد.
پس براي استراحت به اتاقش رفت.
ناگهان پسرش فرياد زد: «مامان، يك ليوان آب سرد مي خواهم.»
مادر گفت:من خسته ام. برو خودت آب بنوش.»
پسر بار ديگر فرياد زد: «آب مي خواهم.»
مادر گفت: « خودت آب بنوش و گرنه تو را مي زنم.»
بعد از مدّت كمي پسر گفت: « مامان، وقتي براي زدنم آمدي، يك ليوان آب سرد هم بياور.»
حکایت ۷
قالَت الزوجةُ لِلطَّبيب: « زَوجى يَتَكَلَّمُ و هوَ نائمٌ فـى اللَّيل. ماذا أفعَلُ ؟
أجابَ الطَّبيبُ: «أعْطيهِ فُرصةً لِيَتَكَلَّمَ فـىالنَّهار.»
زن به پزشك گفت: « همسرم شب در حالي كه خواب است حرف مي زند. چه كار كنم؟
پزشك جواب داد: « به او فرصتي بده تا در روز حرف بزند.»
حکایت ۸
قالَت الوالِدةُ لِابنهِا: « إذا تَضرِبُ القِطَّةَ؛ سَأضرِبُكَ و إذا تَجُرُّ اُذُنَها؛ أجُرُّ اُذُنَكَ.»
فَقالَ الابنُ: « و إذا أجُرُّ ذَيلَها؛ ماذا تَفعَلينَ؟.
مادر به پسرش گفت: « اگر (هر گاه) گربه را بزني؛ تو را خواهم زد و اگر گوشش را بكشي؛ گوشَت را مي كشم.»
پسر گفت: « و اگر دمش را بكشم؛ چه كار مي كني؟»
حکایت ۹
الكَذّابُ الأوّلُ: « عِندى بِناءٌ مِن مِائةِ طابِقٍ! الطّابِقُ المِائةٌ فَوقَ السَّحاب!»
الكذّابُ الثّانـى: « هذا أمرٌ بَسيطٌ. عِندى حمارٌ كبيرٌ؛ أرجُلُهُ عَلَي الأرضِ و رأسُهُ فـى السَّحاب! »
الكذّابُ الأوّل: وَ كَيفَ تركَبُ عَلي هذا الحِمار؟»
الكذّابُ الثّانـى: « أذهَبُ فَوقَ سَطحِ بِنائكَ.»
دروغگوي اوّل: ساختماني صد طبقه دارم كه طبقه صدم بالاي ابر است.
دروغگوي دوم: اين چيز ساده اي است . الاغ بزرگي دارم كه پاهايش روز زمين و سرش در ابر است.
دروغگوي اوّل: « و چگونه روي اين الاغ سوار مي شوي؟ »
دروغگوي دوم: « روي بام ساختمانت مي روم.»
حکایت ۱۰
اِلتَقَي رَجُلٌ نحيفٌ بِرَجُلٍ سَمينٍ.
فبادَرَهُ الرَّجُلُ السَّمينُ و قالَ لَهُ ضاحِكاً:
«النّاسُ يقولون فـىالبلاد مَجاعة.»
فقالَ النَّحيفُ :« نَعَم و يقولون إنّكَ سَبَبُ المجاعة.»
مرد لاغري به مرد چاقي برخورد كرد .
مرد چاق پيشدستي كرد و با خنده به او گفت:
« مردم مي گويند در كشور قحطي شده است.»
مرد لاغر گفت: « بله و مي گويند كه تو علّت قحطي هستي.»
حکایت ۱۱
الطفل : هل لک أسنان یا جدّی ؟
الجدّ : لا ، یا ولدی .
الطفل : إذن ، اِحتَفِظْ لی بهذه التفّاحة حتی الغدّ
حکایت ۱۲
سأل المعلمُ التلمیذَ : اذا کان فی جیبک عشرون دیناراً ضاعت منک عشرةُ دنانیر .فماذا فی جیبک؟
أجاب التلمیذ : فی جیبی ثقبٌ
حکایت ۱۳
سألتِ الأُمُّ ولدَها و هی غاضبة : مَن کسر زجاجَ النافذة
أجاب الطفل : القطّة یا أمّاه ، لقد اختفتْ بسرعة عندما غذفتُها بحجرٍ .
1 . رُبَّ بعیدٍ أنفَعُ مِن قریب : چه بسا دوستِ دوری که منفعتش بیشتر از نزدیکان است .
2 . قد یؤخذ الجارُ بذنب الجار : گاهی همسایه ، به خاطر گناه همسایه گرفتار می شود .
« خشک و تر باهم می سوزد »
3 . لا تؤخِّر عملَ الیوم لغد : کار امروز را به فردا میفکن .
4 . رُبَّ أخِ لم تِلدْهُ امّک : بسا برادری که مادرت او را نزائیده دوست خوب است .
« بیگانه اگر وفا کند خویش من است »
5 . الادبُ مالٌ و استعمالُه کمال : ادبل ، ثروت است و بکار گرفتن آن از کمالات است .
« با ادب باش تا بزرگ شوی »
6 . بالأرضِ ولدتْکَ اُمّک : مادرت تو را روی زمین زائید .
« از دماغ فیل افتاده است »
7 . آفة العلمِ نِسیان : آفت علم فراموشی است .
8 . أکلَتُم تمری و عَصَیتُم أمری : خرمای مرا خوردید امّا از فرمانم سرپیچی کردید .
« نمک خوردن و نمکدان شکستن »
9 . یأکُلُ التمر و أرحَمُ بالنوی : خرما را او می خورد ولی من با هسته اش سنگسار می شوم .
« گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری »
10. یأکُلنی سبعٌ و لا یأکُلنی کلبٌ : درنده ای مرا بخورد اما سگی نخورد .
« همه را برق میگیرد ما را چراغ موشی »
11. أکلٌ و حمدٌ خیرٌ مِن أکل و صَمْتٍ : خوردن با حمد بهتر از خوردن با سکوت است .
« شکر نعمت، نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند »
12. الأمرُ یَعرِضُ دونَه الأمر : در حل این مشکل ،مشکلات دیگری ظاهر میشود .
« قوز بالا قوز ، حالا آب بیار و حوض پر کن »
تقسیمات دهگانه فعل
1. از لحاظ تعداد وحروف اصلی ---------------------ثلاثی ورباعی
2. به لحاظ نوع--------------------------------------ماضی ،مضارع ،امر
3. به لحاظ وجود وعدم حرف عله-------------------معتل وصحیح
4. به لحاظ نیاز وعدم نیاز به مفعول ----------------متعدی ولازم
5. به لحاظ نسبت دادن به فاعل یا مفعول -----------معلوم ومجهول
6. به لحاظ نفی واثبات-----------------------------منفی ومثبت
7. به لحاظ خبر از وقوع فعل یا انشاء آن-----------خبری وانشایی
8. به لحاظ ماده و وزن-----------------------------اصلی وملحق
9. به لحاظ تصرف وعدم تصرف-----------------متصرف وجامد
10. به لحاظ تغییر یا عدم تغییر آخر آن ------------معرب ومبنی
برای فعل، بجز تقسیم فعل به ماضی و مضارع و امر، می توان هفت زمان دیگر بیان کرد که عبارتند از:
الف - ماضی بعید: ( کان + اسم کان + قد + فعل ماضی ساده )
کان الطالبُ قد ذهب إلی بیته. / الطالب کان قد ذهب الی بیته. ( دانش آموز به خانه اش رفته بود. )
کان الطالبان قد ذهبا إلی بیتیهما. / الطالبان کانا قد ذهبا الی بیتیهما.
ب - ماضی استمراری: ( کان + اسم کان + فعل مضارع )
کان الرجل یُسافر. / الرجل کان یسافر. ( مرد مسافرت می کرد. )
کان الرجلان یسافران. / الرجلان کانا یسافران.
( نکته: تقدیم و تأخیر بین کان و اسم کان در هر حال جایز است. )
ج - ماضی نقلی: ( قد + فعل ماضی )
قد سافر زیدٌ. ( زید مسافرت کرده است. )
( نکته: فعلی با نام ماضی نقلی در زبان عربی وجود ندارد ولی حرف « قد » بر سر فعل ماضی به آن تحقّق می بخشد و وقوع آن را تأکید می کند. در حالیکه این حرف همراه فعل مضارع، شک و احتمال وقوع فعل را می رساند که در این صورت معنای این حرف در فارسی « شاید » است. )
د - ماضی ساده:
سافر زیدٌ. ( زید مسافرت کرد. )
ه - حال محض: ( لام حالیه + فعل مضارع )
لَیَکتبُ زیدٌ. ( هم اکنون زید می نویسد. )
و - مضارع:
یکتب زید. ( زید می نویسد. )
ز - آینده: ( س/ سوف + فعل مضارع )
سَیُسافرُ زیدٌ. / سوف یُسافرُ زیدٌ. ( زید مسافرت خواهد کرد. )
« عیــد الغـــدیر »
|
فهلّا زَجَرتم (1) طائرَ الجهلِ قبلَ أن فَعلتــم بـابنـاء النبــیِّ و رَهـطِــه و مِــن قَبلــه أَخلفتــم لـوصیّــه اخـوه اذا عُـدَّ الفخــارُ و صِهــرُه و شُــدَّ بـه أزرُ النبــیِّ مـحـمّـدٍ و ما زال مشّفاً دیاجیرَ (5) غمرةٍ (6) هو السَّیف سیف الله فی کلِّ مشهدٍ ثـَوی (9) و لِأهل الدّینِ أمنٌ بحـدِّه بأُحـدٍ و بَـدرٍ حیـنَ مـاجَ بـرِجْلِـه و یـوم حُنیـنٍ و النضیـرِ و خبیــرٍ و یومَ الغدیر استوضح الحقَّ أهلُـه اقـام رسـول الله یدعـوهــم بِهــا یَمـدُّ بِضبعَیـه (19) و یُعـلِـم أنّــه یـروح و یغــدو بـالبیـان لمعشــرٍ فکــان لهـم جهــرٌ باثبـات حقِّــه أثمّ(21) جعـلتـم حظَّـه حــدَّ مرهــفٍ بکفَّــی شقــیٍّ و جَّهتـه ذنـوببُــه |
|
یجـیءَ بمـا لا تَبســأونَ (2) به الـزجــرُ أفـاعیـــلَ أدنـاهـا الخیـانـةُ و الغـــدرُ بـداهیــةٍ دهیـاءَ (3) لیـسَ لهـا قَـــــدر فـــلامثلَــــه أخٌّ و لا مثلَـــه صِهــــرُ کما شُدَّ مِـن موسـی بهـارونِــه الأزرُ (4) یُمـزّقـها عــن وجهــه الفتـحُ و النَّصْـــرةُ و سیـف الرَّسـول لا دَدانٌ (7) و لادثــرُ(8) و للواصمینَ (10) الدّینَ فی حدِّ ذعـرُ (11) و فُـرسانِـه أُحــدٌ و مـاجَ (12) بهـم بــدر و بالخندق الثّاوی (13) بعَقوتِه (14) عمـرو بِضَحیـآء (15) لا فیهـا حجـابٌ ولا ستـــرُ لِیَقربهم عُرفٌ (16) و یَناهم ( 17) نُکرُ(18) ولـــیٌ و مــولاکُــم فهـل لکــم خبــــرُ یـروحُ بهــم غمـرٌ و یغـدو بهــم غمــــرُ و کـان لهـم فـی بزِّهـم (20) حقَّـه جهـــرُ من البیضِ (22) یومـاً حـظُّ صاحبِـه القبــرُ الــی مرتــعٍ یُـرعـی بـه الغـیُّ والـــوِزرُ |
« ابوتمام »
المفردات :
1 . زجرتم : راندید . 2 . لاتبسأون : انس نمیگیرید . 3 . داهیه دهیاء : مصیبتهای بزرگ .
4 . الازر : پشت .5 . دیاجیر : تاریکیها . 6 . غمره : زیاد . 7 . ددان :کُند . 8 . دثر : زنگ زده .
9 . ثوی : مستقر شد . 10 . الواصمین : عیبجویان . 11 . ذعر : ترس . 12 . ماج : پریشان شد .
13 .الثاوی: اقامت کننده. 14 . عقوه: اطراف.15 .ضحیآء: آفتاب چاشتگاه.16 .عرف: آشنایان.
17. ینآ : دور شوند . 18 . نکر : انکار کنندگان .19 . الضبع : زیر بغل . 20 . بز : غصب کردن
21 . ثم : آنجا . 22 . حد مرهف من البیض : لبه تیز شمشیر .
لغات زبان عربی
به ادامه مطلب بروید.
عجایب زبان عربی
به ادامه مطلب بروید.